در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

336

بعد از مدتها تونستم موزیک گوش بدم. درسته خیلی غمگینه اما امیدوارم بتونم ادامه بدم. پریشب قطعه قدیمی غر.وب کو.هستان رو شنیدم که جدیدا یه خواننده جوون و خوش صدا بازخوانیش کرده. خیلی بهم می چسبه. اما سعی می کنم با لبخند بشنومش.
خدایا شکرت بابت همه چی.

335

اینجوری نمیشه اما اگه فرصت بشه و اگه بتونم با آرامش بزنم وقتایی که چند روز پشت سرهم بتونم تمرین کنم خوب می زنم. چی نوشتم!
اما متاسفانه زیاد وقت نمی کنم و بهتره بگم کمتر حسش میاد سراغم.
نمی خواستم این قضیه رو گنده ش کنم اما خودش خود به خود بزرگ شد. هر چی دیدم و شنیدمو به روی خودم نیاوردم و گفتم عادیه تا چند شب پیش که مریم باهام صحبت کرد، با شک و تردید حرف میزد و اینکه نمی دونه بگه یا نه! گفت ص چقدر وقت و بی وقت بهش پیام میده یا بهش زنگ میزنه. یاد اوائل خودم افتادم که چقدر این کاراش برام عجیب بود اما یه مدت که گذشت بی خیالش شدم و خودمم کمتر توجه نشون دادم اونم کمتر گیر داد. تا اونشب و اون پیام زشت که بعدش کلی عذرخواهی کرد. به نظرم اصلا عادی نبود اما بازم به روی خودم نیاوردم تا وقتی مریم گفت که برای اونم فرستاده. وقتی گذاشتمش کنار باقی مسائل دیدم اصلا نمیشه عادی باشه! مریم که خیلی بدش اومده و به خاطر ارتباط نزدیکی که ص می خواد باهاش داشته باشه به کل از کلاس اومدن پیشش منصرف شده. می مونم من بیچاره که تازه اومده برای کلاسم اسم نوشته!
البته من در جریان کامل مسائل پیش اومده بین مریم و ص نیستم و همه چی رو یه جانبه از مریم شنیدم و این مدل فکر کردنمم بر می گرده به چیزایی که خودم دیدم ولی بازم میشه گفت ممکنه چیزایی باشه که من ازش بی خبرم.
یه چیزی که مسلمه اینه که رفتاراش خیلی عادی نیست. در کل به یه نتیجه رسیدم و اونم این که مربیهای وی.و.لن در کل آدمای مشکل داری هستن. آدمایی که به واسطه سازشون حتی در بین بقیه نوازنده ها هم خودشونو برتر و بالاتر می بینن.
اَه! اصلا خوشم نیومد...

334

مرور زمان باعث میشه بعضی از لذتهای عادی روزمره تو هم از دست بدی و بشه برات یه حسرت. دلم برای روزای زدن تنگ شده. حسرت نواختن یه قطعه با آرامش و لذت هنوز به دلمه.

دیروز تولد م بود. پریشب بهش اس دادم و تبریک گفتم. پارسالم روز تولدشو می دونستم اما تبریک نگفتم چون حس خودم یه جور دیگه بود. اما امسال چون حسی نداشتم راحت تونستم تبریک بگم. اینجوری وجدانم راحت بود که هیچی نیست...

333

کلا این هفته خیلی شلوغ بود.
باز و.ا.یبر رو گذاشتم رو حالتی که آنلاین بودنمو نشون نده. م این هفته خیلی باهام تماس داشت در حالی که یه وقتاییش اصلا ضرورتی حس نمی کردم. بیشترم از رو همین وا.یبر ردمو می گرفت.
دیروز مامان جراحی سرپایی داشتن و من مرخصی گرفتم. خودم همراهشون رفتم. خیلی الکی وقتمونو گرفتن تا کار تموم شد. وقتی من داشتم بین آزمایشگاه و صندوق بدو بدو می کردم دیدم یه خانومه کنار دست مامانم وایساد و شروع کرد آمار منو گرفتن. دیگه این قضایا برام خنده دار و مسخره شده. کاش بی خیال شه و فقط در حد حرف باشه و زنگ نزنه اصلا. می دونم مساله کم اهمیتی نیست اما در همین حدم حال و حوصله ندارم.
دیروز بعد از اینکه اومدیم خونه زود زود ناهار خوردم چون دو و نیم کلاس داشتم. این هنرجوئه خیلی با شخصیت و خوبه و هرچی تغییرات تو نتیجه کارش میبینه بهم میگه و این بهم دلگرمی میده چون هنوز اوائل کار خودمه و نیاز دارم بازخوردشو ببینم.

332

دیشب آموزشگاه خوب بود. یه کم حسم خوب شد. وقتی داشتم شرح حال از صم می گرفتم خیلی دلم براش سوخت. بیچاره شرایط خیلی سختی داشته.
خیلی دلم می خواد بتونم به همشون کمک کنم.
امروزم با دختره کلاس دارم و امیدوارم همکاری کنه و بتونم امروز تمومش کنم.
دیشب م تو وا.یبر پیام داد ولی خیلی خسته بودم و حوصله نداشتم جوابشو بدم. گذاشتم یه کم گذشت بعد جواب دادم. که خداروشکر دیگه پیگیر نشد. بعضی وقتا حوصله خودمم ندارم.