در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

708

جالبه!...

البته که وقتی در یه رابطه به هر نوع اتفاقی میفته و یکی از طرفین با قدرت هر چه تمام تر ذات خودش رو که تونسته بوده برای مدتی مخفی کنه نشون میده، دیگه هیچی مثل قبل نمیشه... اما خوب یه وقتایی شرایطی وجود داره که باعث میشه تو فقط مرزها رو تو رابطه جابجا کنی نه اینکه همه چیز رو تموم کنی...


حالا جالبش اینجاست!...

من سعی کردم مدیریت کنم و دیگه فقط و فقط به درس بپردازم...

این اواخر استاد معظم! دوباره زمزمه هایی سر دادند از مباحث درس کلاس حضوری!

خوب سوالهایی که می پرسید رو من به عنوان یه چالش برای خودم در نظر می گرفتم و مشتاقانه براش وقت میذاشتم و پیداشون می کردم

اما ایشون در مقابل جوابای من با جملاتی نظیر حالا وقتی آن بودی صحبت می کنیم... یا بعضیاش درسته بعضیاش نه ولی در کل خوبه... جواب میدادن و  در اصل سکوت می کردن!

من که پیگیر نمیشدم اما بعدش یه چیزی به ذهنم رسید!... همون موقع ها که روابط حسنه بود و قرار به برگزاری کلاس رد.یف شد یادمه با هم یه سری مطالب رو می خوندیم و منبع و ماخذ پیدا می کردیم و یه بارش خیلی جوگیر شد و گفت فلانی مطالبی رو که تو پیدا کردی به اسم خودت تو کلاس می گم. من که برام مهم نبود ولی خودش یهو متوجه شد چی گفته و سریع تصحیح کرد که خوب اخه کلاس منه نمیشه مطلب رو به اسم تو بگم! (البته منکر چیزایی که ازش یاد گرفتم نیستم و همیشه یادم خواهد موند)

با توجه به همین سبقه به ذهنم رسید که از جوابای شسته رفته و مرتب و منظم من همین الانم میشه استفاده کرد!!!! نیازی هم نیست اسمی ازم اورده بشه!!! خودمم که حضور فیزیکی ندارم! چی بهتر از این!!! 

بلیییی... و باشد تا باز هم ایشون سوال مطرح کنن! 

نتیجه تحقیقاتم بمونه برای خودم... شاید یه روزی اینقدر انگیزه پیدا کردم که یه نت برداری اساسی بکنم و یه مجموعه جمع کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد