در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

705

واقعا مسخره ست.

چون نباید هیچ توقعی از هیچکس داشته باشم حرفی برای گفتن نمی مونه.

مثلا بگم چرا ا.مید اینجوری می کنه؟ چطور روش میشه هی بیاد اینجا؟ خوب از یه آدم دله دهاتی و بی شعور و بی شخصیت که دچار اعتیاد هم شده چه توقعی باید داشته باشم!

اما دست خودم نیست. واقعا اومدنش ازارم میده. هفته گذشته سه شنبه بازم اومد. بیشترم پیش اونیکی همکار قدیمیمون که میشناختش نشست. اما بعدش اومد پیش من و گفت یادش بخیر قبلا مینشستم اینجا (اشاره کرد به صندلی روبروی من). بعدم نشست کلی چرت و پرت گفت و گفت می خوام پسرم رو بفرستم پیشت کلاس. اگر یکی از بچه ها کنارم ننشسته بود که حسابی خدمتش رسیده بودم ولی نمی خواستم خودم رو ببرم زیر سوال. چون کسی از چیزی خبر نداره.

بعد مجدد رفت پیش اونیکی همکارم و سرشون رفت تو سر هم به پچ پچ یواشکی. اما قبل از یواشکی حرف زدنشون شنیدم که می خواست با پسر همکارمون تماس بگیره.

خیلی ذهنم درگیر شد که نکنه داره راجع به من با همکارمون حرف میزنه و قصه ی دروغ میبافه! واقعا خیلی زور داره آش نخورده دهنت بسوزه! حالم خیلی بد بود اونروز... هیچ کاری هم ازم بر نمیومد...

اونقدر داغون بودم که فردا صبحش پ... شدم... فقط به ذهنم یه چیزی رسید...

صبح روز بعدش به همکارم گفتم من نمی تونم راز مردم رو فاش کنم... فقط چون شنیدم دیروز فلانی راجع به پسرتون حرف میزد واجب دونستم بهتون اخطار بدم... این ادم اون ادمی که قبلا می شناختیم نیست... می بینید که من هم دیگه باهاش مثل قبل نیستم... خیلی مراقب باشید و اصلا نذارید با پسرتون ارتباط بگیره... واقعا ادم خطرناکیه... 

خیلی ازم تشکر کرد و گفت اره برام عجیب بود که چرا دیگه مثل قبل تحویلش نمی گیری...


باید این کار رو می کردم... من حتی تو این شرایط هم که اون با وقاحت تمام بدون توجه به کارایی که تو گذشته کرده میاد اینجا راجع بهش با هیچکس جز ها.له حرفی نزدم و تمام زجرش رو خودم تحمل کردم.

اونم به این دلیل گفتم که محض احتیاط تو محیط کارم یکی خبر داشته باشه و اگر این ادم زد به سیم اخر و خواست ابروریزی راه بنداره یه نفر باشه که حقیقت رو بدونه.