در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

333

کلا این هفته خیلی شلوغ بود.
باز و.ا.یبر رو گذاشتم رو حالتی که آنلاین بودنمو نشون نده. م این هفته خیلی باهام تماس داشت در حالی که یه وقتاییش اصلا ضرورتی حس نمی کردم. بیشترم از رو همین وا.یبر ردمو می گرفت.
دیروز مامان جراحی سرپایی داشتن و من مرخصی گرفتم. خودم همراهشون رفتم. خیلی الکی وقتمونو گرفتن تا کار تموم شد. وقتی من داشتم بین آزمایشگاه و صندوق بدو بدو می کردم دیدم یه خانومه کنار دست مامانم وایساد و شروع کرد آمار منو گرفتن. دیگه این قضایا برام خنده دار و مسخره شده. کاش بی خیال شه و فقط در حد حرف باشه و زنگ نزنه اصلا. می دونم مساله کم اهمیتی نیست اما در همین حدم حال و حوصله ندارم.
دیروز بعد از اینکه اومدیم خونه زود زود ناهار خوردم چون دو و نیم کلاس داشتم. این هنرجوئه خیلی با شخصیت و خوبه و هرچی تغییرات تو نتیجه کارش میبینه بهم میگه و این بهم دلگرمی میده چون هنوز اوائل کار خودمه و نیاز دارم بازخوردشو ببینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد