در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

314

آدم می تونه یه شبه عوض شه، نه؟!
چرا میشه.
نمی دونم همون پروسه قبل رو اینبار سریع طی کردم یا بازم دارم اشتباه می کنم! کلا بدم میاد در عرض چند روز همه چی وارونه شه که متاسفانه تو زندگیم بارها تجربه ش کردم و برامم عادی نمیشه. هر بار ضربه می خورم و هر بار شکننده تر از قبل...
می دونم که همه چی امکان داره و اینبار نمی خوام خودمو گول بزنم و بگم همچین چیزی محاله. برای همینم یه کم برام سخت تره چون می خوام بدون مقاومت بگذرم.
باورش راحت نیست ولی خوب یه بار دیگه رسیدم به جایی که نباید...
خوشم نیومد از چیزایی که شنیدم و باهاش برخورد کردم. فقط برای بیشتر دونستن حقیقت پنجشنبه رو میرم ببینم چی میشه. هر چند نتیجه ش اصلا مهم نیست.
نگاه ابزاری داشتن به آدما زشت ترین کار دنیاست...

313

دیشبم برای خودش شب عجیبی بود! الان حوصله نوشتنشو ندارم.
فقط اینو نمی دونم که تو چه جریانی قرار گرفتم. اصلا جریانی وجود داره یا نه! از خودم بدم میاد که اینقدر به مسائل کوچیک(به ظاهر کوچیک) گیر میدم! حس می کنم بقیه رو هم خسته کردم!

یادم نبود دیروز کجا نوشتم که دیگه حوصله تدریس ندارم و می خوام تمومش کنم، اما همون دیشب اون اتفاقا افتاد. امروز صبح دیدم که تو وبلاگ قبلیم نوشتم. بعضی وقتا آدم خوشحال میشه که یه چیزایی رو ثبت کرده تا بتونه به عنوان سند به کسی نشون بده.

312

دیشب خواب عجیبی می دیدم.
آخه قبلشم من.صی یه بحثی راه انداخت و حتی خواست در موردش از آقای میم بپرسم که البته من این کارو نکردم چون ضرورتی نداشت. اما همین که در مورد یه مساله ای یه مقدار صحبت داشتیم انگار زمینه ساز این خوابه شد.
خواب دیدم مدام از وا.تسا.پ و و.ایبر و مخصوصا لاین مسیج داشتم. انگار با کلی آدم داشتم بحث می کردم. چیز بدی نبود ولی چون خیلی زیاد بود یه جورایی استرس داشتم. خیلی خیلی زیاد بودن واقعا داشتم دیوونه می شدم!

البته از وقتی می دونم بیشتر به لاین گرایش داره وقتی رو لاین مسیج دارم خیلی استرس می گیرم.


311

لازم نیست چیزی به زبون بیاره. کاملا معلومه اصلا حال خوبی نداره.
دیروز عصر باز تو لاین مسیج داد. جالبه که به جای اینکه حال خودمو بپرسه احوال هنرجوهامو می پرسه! یه مختصر توضیح دادم و بعد حال خودشو پرسیدم. گفت فقط دعا کنید تا خبرهای خوب هرچه سریعتر برسن.
حسشو کاملا میشه از پشت این جمله ش حس کرد.
در جوابش یه جمله امیدوار کننده فرستادم.

دوست دارم بهش نزدیک شم. مخصوصا تو این شرایط اما خوب همون موانع همیشگی نمیذاره.

امروز رفتم پیش دکترم. شاکی بود که چرا دارویی رو که دفعه قبل تجویز کرد استفاده نکردم. ولی خوب من مقصر نبودم. حالم اصلا خوب نبود و به هم ریخته بودم ولی از همون روزی که دارو رو برام نوشت خوب شدم. یعنی بهتر شدم. منم با مشورت شری استفاده نکردم. اما امروز دکتر می گفت باید می خوردیش. نمی دونم ولی من واقعا خسته شدم از دارو خوردن. الان دقیقا دو ساله. می خوام خودم بتونم خودمو کنترل کنم.
چه می دونم والا. دوس دارم خیلی چیزا عوض شه.

310

خیلی دلم میخواد زنگ بزنه. همش منتظرم. اما می دونم اگر هم بزنه یا اس بده حسم خوب نیست و نمی خوام جواب بدم...
حس بدیه. از وقتی اومده وایبر دیگه می تونم ببینم چه وقتایی آن هست. همین باعث میشه هم خودم وسوسه بشم اس بدم هم چون عادت کرده دیروقت شب اس بده همش منتظر باشم.
یادمه پارسال این موقع ها همش با یه حس مبهم دست به گریبون بودم. اینکه اون اشاره های مختصرش معنیش مشکل داشتن با زنشه یا نه؟ کاراشو می دیدم اما چیز محکمی دستم نبود که بشه بهش اطمینان کرد. تا امسال که خودش همه چیزو بهم گفت. الان دیگه این مساله رو می دونم اما اثر چندانی تو وضعیت نامعلوم من نداره. چون نمی دونم تصمیمش برای زندگی آینده ش واقعا چیه...