در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

704

با حس خودم دست به گریبونم. یه جوریه که نه می تونم برای کسی توضیحش بدم نه برای خودم قابل درکه...

شرایط خوبی نیست.

مدتی بود امید مدام تو ذهنم میومد. خیلی زیاد یادش میفتادم. و مطمئن بودم به همین زودیا سر و کله ش پیدا میشه.

شاید به همین خاطر بود که دیروز اینقدر شوکه شدم. 

بدم میاد از اینکه هر وقت میاد یکی از بچه ها شو سپر می کنه و با خودش میاره. دفعه اخری که اومد خیلی حالش بد بود و خیلی مزخرف و اراجیف گفت. 

سر جریان پارسال و دستگیری اح...ن یه مقدار بهش مشکوک شدم ولی هیچی معلوم نبود و نیست.

خلاصه اینکه اینبار بعد از کلی وقت اومد. شاید تنها شانسی که آوردم این بود که رییس استثنائا زود اومده بود و نشسته بود جلو من و با اومدن امید مشغول صحبت شد باهاش. وگرنه مثل همیشه میومد مینشست جلوم. اما بر خلاف همیشه من اروم نبودم. خیلی تلاش می کردم برم اینور و اونور و جلو چشمش نباشم. شاید نیم ساعتی طول کشید و موقع رفتن سر حرفی که رییس زد مجبور شدم باهاش حرف بزنم و یه چیزی ازش بپرسم. من سرم پایین بود و ازش سوال پرسیدم و اون خیلی اروم داشت حرف میزد جوری که نمیشنیدم و مجبور شدم نگاش کنم. کاری به سوال من نداشت. داشت حرف خودشو میزد. گفت من چیزی یادم نمیاد. فکر کردم منظورش جواب سوالیه که ازش پرسیدم بعد دیدم ادامه داد که من هر چیزی تو ذهنم بوده رو پاک کردما... اینو می گفت در حالی که نگاهش که بهم خیره بود حرف دیگه ای میزد و حالم داشت از نگاهش و حرفاش به هم می خورد...

چرا فکر می کنه من اینقدر احمقم... اگر واقعا تموم شده و فراموش کردی چرا اومدی آخه؟! حالا اومدی چرا میای اینو توضیح میدی؟! خرابش کردی که... مگه میشه کسی الکی برگرده جایی که این همه داستان درست کرده! بعد تازه توضیحم بده که پاک کردم!...

سرمو انداختم پایین و گفتم خداروشکر... ادامه داد راستی اح...ن اینا هم که چند روز پیش اجرا داشتن... گفتم اره اجرای خوبی بود...

یه کم این پا و اون پا کرد و رفت... ولی حالم خیلی بد شد... انگار یه مته فرو کرده بودن تو مغزم و می چرخوندن... سرم تیر میکشید... پاشو که بیرون گذاشت خالی کردم... ولو شدم رو میز...

به قول رئیس که بعدش گفت سین جان امید چقدر خوب شده بود، واقعا هم همینطور بود... بر خلاف دفعات قبل خیلی سرحال  و شیک و پیک و مرتب بود...


حس و حالم نگفتنیه... واقعا برای کسی قابل درک نیست...


* لیلی جان آدرسی ازتون ندارم که تشکر کنم بابت حضورتون.