در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

709

مدتهاست که یا خواب نمی بینم یا اگر می بینم یادم نمی مونه.خیلی کم شدن خوابهایی که یادم می مونن. البته بهتر هم هست. خیری از خواب دیدن اونم خوابهایی که تو زمان خودش خیلی بهشون دل خوش می کردم و حس خوب ازشون می گرفتم، ندیدم...

دیشب خواب دیدم و خوب یادم مونده...

خواب دیدم باردار بودم... اما تو همون خواب بچه م به دنیا اومد... مثل اینکه قبلشم یه بچه دیگه داشتم... هر دو پسر بودن... البته تو اون لحظه پدر نداشتن... ولی یادمه که هم خودم هم بقیه می دونستن که بچه هام پدر دارن و من یه مدتی با پدرشون که شوهرم بوده زندگی کرده بودم،ولی اینکه چی شده بود که دیگه با هم نبودیم رو نمی دونم... انگار برام مهم هم نبود...... 

حس خیلی خوبی داشتم... آروم و سبک بودم... خیلی هم زود سرپا شدم و داشتم به این فکر می کردم که سریع برگردم سر کار و زندگیم...

خوب البته تا حدی دلیل دیدن این خواب رو می دونم...

خواب هم دنیاییه برای خودش...

شاید دنیایِ نزیسته ی خیلی هامونه...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد