در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

170

تا اطلاع ثانوی نه حوصله ی خودمو دارم نه حوصله ی تو!

169

نمی دانم بعضی چیزها فقط یکبار اتفاق می افتند؟ یک بار که باشد هر چقدر هم خوشبین باشی می گذاری به حساب تصادف...

168

دلم گرفته بود... دوست داشتم حرف بزنم... از عصر تو اتاقم خزیده بودم و حوصله هیچ چیزو نداشتم...
به جای این چند سال دلم می خواست کلی گریه کنم اما فقط اشک تو چشام جمع میشد... خودم حوصله گریه نداشتم...
حدود 12 بود که رفتم بخوابم... یه اس ام اس دیدم... مال حدود نیم ساعت قبلش...
" سلام، بیداری؟؟ "

167

من
دارم
کار
خودمو
می کنم!

166

دیروز عصر بارون زد و امروز هوا خیلی عالی شده... دیروز روزه بودم... خیلی سخت بود... نه گرسنه بودم و نه تشنه... فقط به شدت سردرد داشتم... اما همش می گفتم خدایا این نمونه ی کوچیکی از امتحاناتات زندگیه...
این روزا همش می گم و می خندم و شاد نشون میدم... دروغ چرا؟ درونمم همینه تقریبا. البته نه به این حد شنگول! اما خوب قبول کردن حقیقتها تا حد زیادی حال آدمو خوب می کنه... البته در کنارش امید و اعتقاد به اینکه همیشه خدایی هست که هواتو داره...