در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

690

فکر نمی کردم یادش باشه که قبل از رفتن چیزی بگه... خوب انتظاری هم نداشتم...

اما یکشنبه شب پیام داد و خداحافظی کرد و گفت فردا ظهر دارم می رم... نشد ببینمت... وقتی برگشتم باهات هماهنگ می کنم...

 

دوشنبه صبح یه تیکه اوازشو برام فرستاد و گفت ببین صدام چه جوری شده! خودمم باورم نمیشه اینقدر تغییر کرده!!!... 

منم تعریف کردم ازش... بعدش گفت می دونی یه تکنیک تنفسه که تازه بهش رسیدم... خیلی تاثیر داره...

بعدش ویس داد... که من معلوم نیست چه ساعتی برم... اگر دیدم دیر میشه رفتنم میگم بهت که قبلش بیای این تکنیک تنفسو بهت بگم...

وای که مردم از خنده بابت این حرفش... هر وقت یادم میاد خنده م میگیره...

تشکر کردم ازش...

البته نشد برم ولی همین که گفت جالب بود برام...


بعدش دیدم این همه مثلا لطف به خرج داده زشته من چیزی نگم... 

تازه هوا تاریک شده بود که بهش پیام دادم.... حدس زدم تو جاده باشه و نت نداشته باشه... این بود که پیامک دادم... 

حقیقتش رو هم گفتم... یه بار که رفتم بهم قهوه داده بود و یه مقدارش مونده بود... گفتم جاتون خالی الان از همون قهوه ای که بهم دادید یه مقدارش مونده بود درست کردم... گفت نوش جان برگشتم برات زیاد می خرم... و چند تا جمله دیگه...

 احتمال میدم هفته آینده هم کلاس نباشه... چون تازه رفته...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد