در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

677

دوست ندارم در مورد دوشنبه ی گذشته چیزی بگم...

هفته قبلش به حدی پیام داد و مطلب فرستاد که دیگه برام عادی شده بود وقتی سراغ گوشیم میرم چیزی ازش داشته باشم... 

حتی دوشنبه نیم ساعت قبل از رفتنم... سر کلاس مجازی بود ولی برای من ساز می زد و می فرستاد و چت می کرد!!!...

این هفته مدل پیاماش یه جور دیگه ست... ما تقریبا وسط روند کلاسمون هستیم (کلاس من)... طبیعتا الان نباید نتیجه خاصی گرفته باشه... ولی دوبار پیام داد که خیلی راضیم و روند ساز زدنم متحول شده و داره اتفاقای خوبی تو دستم میفته و دیروز که دیگه می گفت گفتم این حس خوب از تدریست رو باهات در میون بذارم... و وقتی من صرفا محترمانه برخورد کردم نه با گرمی و صمیمیت کاملا معلوم بود متوجه شده... مهم نیست برام...


فقط اینا رو نوشتم که روند نوشتنم قطع نشه... بی صبرانه منتظر تموم شدن این کلاسا هستم... اگر متعهد به تدریسم نبودم تو همین یکی دو جلسه تمومش می کردم... ولی متاسفانه هنوز زوده... 

درسته چیزی ازم نمونده اما تا ته قصه رو باید برم...

من تکلیفم دیگه مشخص شده... اونه که باید بلاتکلیفیشو تموم کنه...

دیگه برای هیچی نمی جنگم... دنبال فهمیدن هیچی هم نیستم... دنبال هیچی... 

براش احترام قائلم به عنوان استادم... به عنوان یک انسان... ولی نمی خوام بیشتر از این رو چیزی حساب کنم... بسمه یه عمر بلاتکلیفی و ابهام... کسی اگر حرفی داره، حسی داره، یا نداره من دنبال فهمیدنش نیستم دیگه... زبون برای اینه که ما آدما با هم ارتباط برقرار کنیم و منظورمون رو برسونیم... به همین سادگی... پس وقتی چیزی نمی گیم یعنی نیازی ندیدیم ازش استفاده کنیم... یعنی منظوری نداشتیم... به همین سادگی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد