در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

668

چندروزه تو سرم غوغاست... همه جور فکری تو سرم میاد... یه طیف از بی نهایت تا بی نهایت... همه جور فکری... همه هم به قدری قوی که انگار حقیقت دارن... و لحظه ای بعد دیگه چیزی از اون فکر باقی نمونده...

به شدت بی حوصله م... سعی می کنم خودمو نندازم و هر جوری هست مشغول باشم... اما متاسفانه تحت هر شرایطی ذهنم درگیره...


رفتم سراغ وبلاگ قدیمیم... هعی... چقدر دردناک بود قصه ی غصه ی اون دخترک بیچاره... الان حالش چطوره یاسی گذشته و خانم سین جدید؟... حتما خوبه... حتما خدا کمکش کرده و بعد اون همه سختی الان خوب و خوشه... اره حتما...


دیگه پیام ندادم بعد از اونروز... پیامی هم نداده...

دیشب دیدم فدایی اس.توس زده سه صفحه... که صفحه اولش عکس شیخ بود... بازش نکردم البته... فقط تو لیست دیدمش... یادم افتاد به حرفای چند جلسه قبلش... یادم نیست دقیقا کی بود... اخه اینا خیلی با هم رفیق بودن ولی شیخ بهم گفت ارتباطمو باهاش کم کردم اخه یه کارایی می کنه فکر می کنه فرصت جبران داره... هر چیم بهش میگم متوجه نمیشه که نباید انجام بده... نمی تونم بهت بگم چون خیلی خصوصیه مربوط به خودشه... ولی دیگه کاریش ندارم... مگر اینکه بیاد در خونه م که نمی تونم در رو روش باز نکنم...


جواب: خواننده جان مدام در دسترس نیستم براش. خیلی وقتا ساعتها بعد جواب میدم. سری قبل که مدام پیام میدادیم بحث هماهنگ کردن ساعت کلاس بود. الان بهانه ی درستی ندارم برای برگزار نکردن کلاس. منتظر بهانه م. ضمن اینکه نمی خوام تو روند یادگیری خودم مشکلی به وجود بیاد. رک بگم کلاس تشکیل نمیدم جالب نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد