در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

636

طبق گفته خودش می خواستم حالا نه هر شب اما قبل از شنبه یه بار دیگه براش ویس بفرستم.

پنجشنبه مشغول خوندن و ضبط کردن بودم که دیدم تو گروه پیام گذاشت که عموش فوت کرده و یه شعر هم براش گفته بود که گذاشت تو گروه.

با این شرایط دیگه درست نبود ویس بفرستم. تسلیت گفتم و جواب داد. 

فردا شبش بهش پیام دادم حالشو پرسیدم که سین نکرد تا صبح. صبح شنبه جواب داد که خوبم تو چطوری؟ و پرسید بارون میاد؟ (فهمیدم رفته ولایت و اینجا نیست). گفتم نه ولی ابریه. 

قرار بود مثل هفته گذشته اول صدامونو بفرستیم و بعد اگر لازم شد خودش تماس بگیره یا اگر لازم نبود فقط نکته ها رو بگه. 

به خودم گفتم خوب مثل هفته گذشته از زیر تماس تصویری در میرم و محل نمیدم بهش. 

ویس رو فرستادم و بهشم پیام دادم که تا برسم خونه طول میکشه. بی اعتنا به حرف من ویدیوکال کرد! پیام دادم تازه رسیدم  خونه ببخشید، یه کم طول می کشه. آخه هنوز گرم نکرده بودم و تازه هم رسیده بودم خونه و خیلیم زود بود و تو خونه همه خواب بودن! حتی تو کمد هم نمی تونستم برم. خیلی زود بود! بازم ویدیوکال کرد! نشسته بودم می خندیدم برای خودم! گفتم دو بار دیگه زنگ بزنه و نشه بی خیال میشه. براش نوشتم با فیل.تر ش.کنم ولی نمیشه! پرسید ف.یلتر.شکنت.و عوض کردی؟ گفتم آره ولی نمیشه! نوشت صبر کن! پیش خودم می خندیدم و کم کم اماده میشدم برم تو کمد که گرم کنم. بازم تماس گرفت. من حتی وصلش هم نمی کردم. فقط می گفتم نمیشه. ویس گذاشت که نمیشه انگار. مشکلم از سمت توئه که باید رفعش کنی. منم تشکر کردم که پیگیری کرده و گفت ویس میده.

خوب به خودم گفتم تموم شد دیگه.

چند دقیقه بعد پیام داد گوشیت چیه؟ ا.یف.ون یا سا.مس.ونگ؟ گفتم اچ.ت.ی.س.ی، اند.روی.ده. گفت با چی وصل میشی که نمیشه! از یکی از بچه ها مثلا از س.میه بپرس چه جوری وصل میشن که میشه!

گفتم زهی خیال باطل خانم سین! این ول کن نیست! برای اینکه ضایع نشه پیام دادم به سم.یه و ازش پرسیدم و اونم یه فی.لترشک.ن معرفی کرد و همه ی تلاششو کرد که درست بشه. ولی نه میشد و نه میخواستم که بشه. بهش گفتم فی.لت.رشک.نو گرفتم حالا زنگ بزنم؟ گفت آره آره آره... خنده م گرفته بود! زدم و نشد واقعا نمی شد. ولی این همه پیگیریش کم کم بهم استرس داد. باز گفت از س.میه بپرس. بهش زنگ بزن ببین میشه؟ همه جوره پیگیری میکرد... هی استرسم بیشتر میشد! 

دیگه گفتم نمیشه و ویس فرستاد... چند باری فرستادیم و آخرش دیگه راضی شد. گفت خوبه. عالیه. گفتم من باز همینو می خونم تا مسلط تر شم. گفت عالی خوب بود! زنده باد... تشکر کردم و تموم شد...

ولی شب به خاطر اون همه استرس و سه ساعت کلاس مداوم همه ی بدنم کوفته بود! زانوهام به شدت درد می کرد...

شب دیدم کلا تل.گرامم به هم ریخته... حتی موقعی که می خواستم به س.میه هم ویس بدم دیدم دیگه اون میکروفون ارسال ویس هم سرجاش نیست! پیش خودم گفتم خود تلگ.رامم مشکل داره و اصلا ربطی به پر.وکسی و فیل.ت.رشک.ن نداره! یه بار پاکش کردم و دوباره نصب کردم! وقتی تست کردم دیدم درست شده و همه جور تماس هم میشه گرفت... فعلا چیزی بهش نگفتم ولی واقعا نمی دونم هفته ی آینده رو چیکار کنم! مشکل تماس تصویری نیست. مشکلم اینه که روم نمیشه از تو کمد تماس تصویری بگیرم!...


دیروز بارون قشنگی میومد...از اون بارونا... چون روز قبلش از بارون پرسیده بود بهش پیام دادم چه بارونی میااااد... جواب داد به به خوش بحالتوووون... 


سه شنبه:

امروز روزه بودم، صبح که بیدار شدم هلاک بودم از تشنگی! ورزش کردم، ناهار درست کردم و نشستم پای یه آلبوم... وسطاش بودم که دیدم شب.نم پیام داد... 

سلام و احوالپرسی و اینکه آواز چطوره؟ هنوز ردیفی؟

احوالپرسی کردم و گفتم اره ردیفم هنوز

گفت من که دیگه ردیف نمی خونم از اون دفعه که گفتن اول صداتون درست بشه دیگه نخوندم و بعدشم دیگه نگفتن بخون.

احوالشو پرسیدم که می تونسته بخونه این مدت؟ گفت نه هم صدام گرفته بود هم سرفه می کردم هم جون نداشتم، الان دو هفته ست می خونم.

گفتم سلامتی مهمتره دوباره ادامه میدید. 

برگشت سر فضولی خودش که چقدر ردیف خوندی و چه دستگاههایی و این حرفا، چندبار جمله هاشو تکرار می کرد!

و بعدشم طاقت نیاورد و تیکه انداخت که کاش کنار آواز کلاس ردیف خونی هم می ذاشتن. (یعنی ردیفی که تو می خونی اصلا مهم نیست، مهم آوازه!)

منم گفتم کلی چیز هست که باید بخونیم هر گوشه شو بگیریم بازم کلی می مونه.

که گفت عمر من قد نمیده و این چرت و پرتا.

زود خداحافظی کردم که بیشتر از این فضولی نکنه و ادامه نده.

خیلی زشته برای زنی به سن اون که این رفتار رو داشته باشه. کاملا مشخصه از خداشه مثل من ردیف رو بخونه ولی شیخ بهش اجازه نداده. هعی...


چهارشنبه:

کلاس جبرانی بود برای کسانی که شنبه نتونستن شرکت کنن و همینطور تک ویس فرستادن برای بقیه در صورت تمایل.

بعدازظهر تپش قلب شدیدی داشتم. یه کم خوابیدم ولی خوابم نبرد. پاشدم ویسمو فرستادم براش و نکته ها رو گفت و گفت کم کم میریم دستگاه بعدی. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد