در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

616

راستش دیگه از این وضعیت خسته شدم... از دست این زن و حال و هواش کلافه ام حسابی...

این هفته بی نهایت درگیر بودم... ماجراهای خونه و درگیریهای هر روزه و خستگی مفرط... با این وجود خوب تمرین کردم...

طبق گفته خودش براش ویس فرستادم... البته یکشنبه... فرداش سین کرد ولی جوابی نداد... تا امروز صبح که چند بیت صدای خودشو برام فرستاد! بعد از چهار روز!


روز خیلی سختی بود... هر جوری بود خودمو رسوندم... بازم همون جو هفته های قبل... دعوا دعوا دعوا... 

نیم ساعتی تو اونیکی کلاس منتظر موندم تا شب.نم بخونه. حتی منِ هنرجو هم می فهمیدم از هفته گذشته تا حالا هیچ تغییری نکرده و رو هیچ کدوم از نکته ها کار نکرده...

کلاس خیلی گرم بود... از گرما داشتم بی هوش میشدم... کلافه بودم... بازم دعواهای شیخ... "دیگه چیزی بهت نمی گم... نخواستی هم نیا... وقتی اصلا توجهی به حرفام نداری..."

اینا تازه چیزایی بود که در غیاب من بهش گفت و من فقط می شنیدم... وقتی هم صدام کرد و بعد نیم ساعت رفتم بازم ادامه داشت... حتی بهش گفت ببخشید میگم ولی همه ی عمرتو انگار آشپزی کردی و خوردی و خوابیدی... خودآگاهی نداری... دقت نداری... دغدغه نداری...

راستش دیگه حوصله شنیدن حرفاشو نداشتم... منم خسته شدم دیگه... هر هفته کلی تمرین می کنم و میرم ولی جو اونجا حالمو بد می کنه... کار خودمو می کنم و موقع خوندن توجهی به این چیزا نمی کنم ولی خوب این شرایط باعث شده هر پنجشنبه سردرد بگیرم... 

بهش گفت مگه من فرستادم دنبالت بیای؟! مگه من اومدم ازت خواهش کردم تو رو خدا بیا کلاس، هنر این مملکت منتظر توئه؟! نه... شما از من خواستید... و و و...

شبنمو نگاه نمی کردم ولی می فهمیدم حالش خوب نیست... تقصیر خودشم بود که وقتی شیخ ازش پرسید نکته های امروزو بگو و مجدد بخون گفت نمی دونم و همین شیخ رو آتیشی تر کرد...

یه لحظه که برگشتم سمت شب.نم توجهم به روسریش جلب شد... دقیقا مثل این روسری ولی رنگ آبیشو من دارم و ش.بنم کرم رنگش رو پوشیده بود...

وقتی به من گفت بخون ش.بنم با حالت بدی رفت تو اتاق خودش و بعدشم متوجه نشدم که کی کلا رفت... چون صدای خداحافظیشو نشنیدم... شایدم مشغول خوندن بودم که نشنیدم... در هر حال این جلسه خیلی بهش برخورد و ناراحت شد و حق هم داشت...

نه مثل جلسه قبل اما با حالت کاملا متفاوتی نسبت به شبنم کلاسم برگزار شد... وسطاش هنرجوی بعدی اومد... بسکه این دعواها از کلاس وقت می گیره تداخل ایجاد میشه...

خوندم و نکته ها رو گفت... نگفت ولی متوجه شدم که تغییرمو تا هفته پیش حس کرد چون در آخر گفت چند بیت آخر رو بخون و فردا برام بفرست تا درستو عوض کنم...

پاشدم بیام بیرون و وسایلمو برداشتم اما در فلاسکمو محکم نکردم و آبش خالی شد رو مبل چرمی... بهش گفتم دستمال می خوام... رفت تو اتاق اونوری و دستمال آورد... مبل رو خشک کردم و اون همچنان داشت زیر لب چند بیت اخر درسمو زمزمه می کرد... نگاش کردم که خداحافظی کنم که با حرکت سر اشاره کرد وایسا و بلند بیت اخر رو خوند... و بعد با لبخند بدرقه م کرد...

از رفتن شب.نم حداقل نیم ساعتی گذشته بود... پایین که رسیدم خواستم اس.نپ بگیرم که نمیشد... جلو در ایستاده بودم و مدام تلاش می کردم برای گرفتن ماشین... یه لحظه چشمم افتاد به ماشینی که از اونور خیابون از پارک خارج شد و مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد... شیشه راننده پایین بود و صاحب همون روسری کرم رنگ آشنا فرمون رو صاف کرد و رد شد...


بهت زده شدم! یه لحظه مغزم سوت کشید! نیم ساعت تو گرمای خفه کننده تابستون تو ماشین نشسته بود تا بیرون اومدن و رفتن منو ببینه؟!...

 کاش می دونست اگر شیخ به من حسی داشت چهار روز پیاممو بی جواب نمی ذاشت... کاش لبخند و احترام و برخورد شیخ در ارتباط با من به اشتباه نمی نداختش...

کاش خانوم بود و خانومانه رفتار می کرد...



پ.ن: صبح جمعه...

تا گوشیمو روشن کردم شب.نم پیام داد که اشکالی نداره ساعتتو با من عوض کنی و قبل از من بیای؟ اخه نه اینکه دعوام می کنه حس می کنم تو اعصابت به هم میریزه و ناراحت میشی. نگران تو هستم.

گفتم نه چه اشکالی داره.

گفت اشکالی نداره اگر پرسید چرا جابجا کردید بگم تو گفتی؟

گفتم من از اولشم هم به شما هم خودشون گفتم نفر اول یا دوم منو بذارید. همینو بهشون بگید.


هعی... واقعا چی فکر می کنه؟ مثلا نشسته نقشه کشیده! والا من از خدامه اروم و بی دردسر برم و بیام و کمتر باهاش در ارتباط باشم...

تو چت کردن باهاش خیلی محتاط بودم که یه وقت چیزی نگم که بعد سواستفاده کنه...

خدا عاقبت هممونو به خیر کنه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد