در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

569

باز حالم بده

حوصله ندارم نظم بدم

پریشون می نویسم....

فشارم پایین بود... خیلی پایین... برعکس صبحش که خیلی خوب بودم...

شعرو درست خوندم و گفت غلطه... بدم اومد... بعد که گفت معنی کن گفتم نمی دونم... خندید... گفتم تا تلافی نکنه دست بر نمی داره... ولی جبران کرد... گفت کوک نیستی خانم سین! و چون جلو بقیه گفت سازشو دست گرفت و گفت سازه کوک نیست!

حسمو از قطعه پرسید و بر خلاف همیشه گفت با احترام به نظر همه نظر من اینه...

بعد کلاس حرف شش ماه پیشو پیش کشید و گفت بهم گفتی دستم ضعیفه شروع کردم ورزش... خنده م گرفته بود... شنا میزنه و نباید بزنه و گفتم نهههههههههه!

انگار که مردونگیشو بردم زیر سوال با گفتن اینکه دستت ضعیفه!... باورم نمیشد اینقدر مهم باشه براش...

از ساز زدن خودم پرسید از داداشم و و و... خیلی حرف زدیم...

دلم تنگه حسابی....

بهش اس دادم و نرخ ویژه اس.تا... رو گفتم... جواب داد سپاس عزیز بزرگوار....

به کی بگم که من نمیخوام عزیز بزرگوار باشم فقط!........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد