در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

568

دیگه دارم به این حال متغیرم عادت میکنم... اینکه هر روز یه جور باشم و یه حال داشته باشم... همین الان یاد تشخیص چند سال پیش دکترم افتادم... سا.یک.لو تا.یمی... 

امروز صبح به شدت تو فکر ح بودم و اتفاقات اون سالها... می گفتم خدایا کاش میشد حالا که مدتها گذشته یه جوری حقیقت قضیه رو بهم بگی... هنوز دارم می سوزم... هنوز حالم بده...

نسبت به اونم الان یه حس متعادل دارم... نه خنثی  هستم نه شوریده و شیدا... دلم می خواد داشته باشمش اما آرومترم الان... دارم همینجوری آروم آروم پیش میرم... 

دلم می خواد یک ماه یه جایی برای خودم تنها باشم و فقط بزنم و بخونم و بشنوم... از کارای روزمره خسته شدم... کاش میشد...

چند تا فال حافظ گرفتم و به شدت امیدوارم کرد و حتی اسمشو آورد اما من دیگه با این چیزا همه ی توجه م رو نمیدم به سمتش... این قضیه با این سادگیا نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد