در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

491

چند روزه اصلا حالم خوب نیست... به معنای واقعی کلمه بدم... خیلی بد...

باید می گذشتم... فکر بی خودی بود که حدود ده روزی درگیرم کرد... تجربه های گذشته بهم یاد داد باید زود سر و ته همچین چیزی رو به هم آورد و ادامه ش نداد... باید شرایطم یادم باشه... همه چیز یادم باشه...

بعضی اتفاقا اونقدر تاثیرشون رو ادم زیاده که تا سالها بعد ناخودآگاه اثر میذارن... چند سال قبل سر جریان ح یه مدتی من خیلی شماره ناشناس داشتم که بعدها فهمیدم چند تاش مال خودش بود و یکیشم داداشش و بعضیا رو هم نشناختم هر چند بعید می دونم از اون ادم پست که بی ربط بوده باشه... جوری شده بود که به گوشیم و دیدن شماره ناشناس حساس شده بودم و دیگه تحمل اون گوشی رو نداشتم و عوضش کردم... دیروز بعدازظهر خواب بودم که یه شماره ناشناس زنگ زده بود... وقتی بیدار شدم دیدمش اما با یه حال بد... چشامو گذاشتم رو هم که بازم بخوابم اما شماره حفظم شده بود و مدام تو ذهنم تکرارش می کردم و ضربان قلبم شدیدا بالا رفته بود... بلند شدم اما حالم همونجوری بود و تا یک ساعت بعدش خوب نمیشدم... نفهمیدم کی بود و مهمم نیست... فقط ناخوداگاه حالم بد شد... خدا تا ابد لعنتش کنه... هیچوقت نمی بخشمش... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد