در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

470

یه چیزایی خیلی آدمو آزار میده. خیلی زیاد. چون ما خانوادگی در ارتباط با دیگران خیلی رعایت احترام رو می کنیم حتی خیلی وقتا الکی! وقتی با وجود این همه احترام بی احترامی می بینم واقعا تا سرحد مرگ عصبانی و دلخور میشم. نمونه ش این مر.ادی بی شعور! هم سن بابای منه و تا حلا بهش تو هم نگفتم اما برخورد اون روزش خیلی خیلی اذیتم کرد. جوری که دیگه این آدم برام تموم شد. به این خاطر که این رفتارش چندین بار تکرار شده و هر بار علی رغم اینکه دلخور شدم هر جوری بود ازش گذشتم. این بار دیگه نمی گذرم. مردک نفهم پررو!

ل.یدا اونی که می خواستم و فکر می کردم نبود. چند ماه پاش وایسادم و کمکش کردم اما با اون چند باری که خودشو نشون داد تصمیم گرفتم معتدل تر شم و کاری نکنم که دو روز دیگه بیشتر بگم حیف اون همه وقت و زحمت! وقتی رایگان و بی منت تجربیات سیزده-چهارده ساله تو در اختیار کسی قرار بدی براش عادی میشه و دیگه قدر نمی دونه. کاری که علنا کرد و بهم برخورد. باید بیاد بپرسه و منت بکشه تا قدر بدونه.

دیروز دو تا خاله تو اتاق جلسه داشتن و دختر اون یکی خواهرشونو نصیحت می کردن که به خواستگار خوب و مناسبش جواب مثبت بده و دختر هی شلنگ تخته می نداخت و خودشو لوس می کرد! حس عجیبی بود وقتی موقع خداحافظی منو هم در جریان گذاشتن. برام خیلی معنی داشت... خانم سین عزیز بگذر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد