در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

453

پشت اون میز که میشینم انگار دروازه ی ورود به دنیاییه که در عین شناختش برام ناشناخته ست. دنیایی که برای فتحش خیلی زحمت کشیدم اما همش بی نتیجه بود.
حسم خوب نیست. کاری روکه برام اونقدر ارزش داشت رو الان به اجبار و از ترس اینکه اووووووووه! چقد وقته نزدم میرم سراغش.
از سختیهاش و درگیر شدن باهاش لذت می بردم اما الان دلم می خواد فقط برم دنبال ساده هاش.
من نخواستم. اینجوری برام خواسته شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد