یهو آسفالت جلو در خونه ی بچگیامون تو ذهنم اومد وقتی از روی دوچرخه ی سبزم بهش چشم می دوختم و بارها روش میرفتم و میومدم و یه مسیر بیست-سی متری جلو خونه ی خودمون و همسایه ها رو به کل تحت سلطه داشتم و فرمانروایی می کردم و بعضی وقتا خیلی جسور میشدم و جلوتر هم می رفتم...
دنیا خیلی کوچیک بود... الانم کوچیکه... اما چقدر تفاوت دارن...
اون وقتا تو اون دنیای کوچیک پادشاهی می کردیم اما الان کوچیکی این دنیا داره راه نفسمون رو می بنده...