در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

401

وابستگیها و دلبستگیهام نسبت به همه چی خیلی کم شده. اما! این اصلا خوب نیست که! وقتی قرار باشه تو این دنیا تا وقت نامعلومی باشی اما همه جاش و همه چیزش برات غریبه باشه احساس خوشایندی نیست. فکر می کنم آدما نیاز دارن به یه چیزایی خودشونو بچسبونن تا کمتر تو این دنیا احساس غربت کنن.
اما خوب... چه میشه کرد. دیگه برای همینم نمی خوام بجنگم. بعضی وقتا سهم آدما از دنیا خیلی کم میشه. هیچ وقت خودمو از بقیه جدا ندونستم و نخواستم بگم مشکلات فقط خاص منه. اما اینجا از خودم دارم می نویسم.
به نظرم این خوب نیست که چیزی آدمو خوشحال نکنه. خوب نیست که آدم خودشو از همه چیز جدا بدونه و نتیجه ی همه ی تلاشهای  عمرشو به جای استفاده یکی یکی بذاره کنار. و من مدتهاست که نه به اختیار بلکه به اجبار دارم این کار رو می کنم. هر روز بیشتر از روز قبل. حتی ابزار ابراز دلتنگیهامم ازم گرفته شد. هر کدومشون متعلق به یه دوره از زندگیم بودن و اون دوره ها بسکه بد بودن با رفتنشون کم کم از اون ابزار هم فاصله گرفتم. چون بودنشون منو یاد اون مصیبتها می نداخت و دیگه جزئی از اون اتفاق بد شده بود نه یه وسیله برای رها شدن ازش.
ساز... قلم... شعر...
و من الان بدون اینها یک تنها هستم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد