در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

391

نمی دونم چرا بعضی چیزا عادت میشه و بعضی چیزا نه. چیزای قدیمی که جای خود داره و توش بحثی نیست. اما در مورد چیزای جدیده که این برام عجیبه!
مدتها سعی کردم هر روز چای سبز یا بابونه یا گل گاوزبون بخورم.اما برام عادت نشد و لذتی هم از خوردنش نبردم. گفتم حداقل به خاطر خاصیتش بخورم اما بازم بهش عادت نکردم. گاهگاهی میرم سراغش اما اینکه برام بشه عادت همیشگی نشد.
بر عکسش قهوه. خیلی زود عادت کردم. اونم از نوع تلخش. تو این یازده سال سرکار نوشیدنی گرم نمی خوردم. اما مدتیه عادت کردم. نمی دونم شایدم بحث عادت نیست و نیازه...

شبا موقعی که تلویزیون می بینم گوشیمو می ذارم تو اتاق که حواسم پرتش نشه. پریشب وقتی رفتم تو اتاقم دیدم از م سه تا مسیج دارم. حتی نخوندمش. می دونستم چیز مهمی نیست. می دونستم دیگه هیچی مثل قبل نیست و خوب البته خودمم همینو می خواستم. بی خیال رفتم ظرفارو شستم و بعد اومدم سراغ گوشی. یکی دو روز قبلش پسورد سایتو ازم خواسته بود و براش اس ام اس کردم. یادم افتاد به روزی که سایتو بهم سپرد. آهان یادم باشه یه سری بزنم ببینم کاری کرده یا نه! خلاصه اینکه پسورد رو براش فرستادم. جوابی نداد اما دلیورش اومد. برامم مهم نبود. حالا مسیج داده بود که این یوزر نیمه یا پسورد؟ یه اشتباه تایپی هم داشت که اصلاحش کرده بود و بعدشم زده بود ممنون حل شد.
خوب حل شد دیگه چیکار کنم؟ چیزی جواب ندادم اما م.نصی گفت خوب نیست اینجوری یه چیزی بنویس براش. شد فردا ظهرش که دیروز بود. خیلی هم سرم شلوغ بود ( خواستم اینو هم بنویسم که الان دیگه دلم نمی خواد مرورش کنم) فقط در جوابش نوشتم اوکی.
خوب اینم از این.

الان رفتم سر زدم به سایت. به کل ترکوندتش! هم خودش باز نمیشه هم بخش مدیریتش!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد