در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

369

دیروز رو نه به م تبریک گفتم و نه به ها.دی. با وجودی که هر دوشون روز زن رو بهم تبریک گفتن. اولم تصمیم نداشتم اما شب عید تصمیم گرفتم. فکر کردم خیلی چیزا ادامه پیدا نکنه بهتره. حالا م که کلا خودش وقت و بی وقت پیام میده (که خوب احتمال داره یه روزی تموم بشه) اما ها.دی همیشه کاراش عجیب بوده. همیشه حرف داره و نداره. بعید می دونم در موردش اشتباه کرده باشم. خیلی یادم به گذشته ها میفته. به لحظه هایی که به وقتش ندیدمش. به لحظه های خلوتی که یه دفعه ای پیش میومد. چه روزایی بود... خوب نبود اما با همه ی بدیش یه بخش از زندگیم بود. دلم تنگ شده برای اون روزا... برای اون ساختمون... برای کلاسام... برای همه چی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد