در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

318

خدایا اگه داری باهام شوخی می کنی که مصیبت هفته قبل یادم بره راستشو بخوای اصلا نه حال خندیدن دارم و نه از این شوخی خوشم میاد!
مطمئنم، صددرصد مطمئنم که الکیه و حتما اینم دنبال یه چیزی هست! حالا چی نمیدونم؟!

اونشب تو آموزشگاه موقع رفتن منشی بهم گفت که فلان مربی می خواد از متدتون ازت بپرسه. رفتم با آقاهه صحبت کردم. یه پسر جوون بود. به نظر من اومد باید خیلی کم سن باشه. هرچند درشت و بلندقد بود. یه مقدار براش توضیح دادم و چون هنرجو داشت شماره مو گرفت که بیشتر ازم بپرسه. منم فردا شبش که با میم صحبت کردم بهش گفتم و پرسیدم ازش که اگه پسره تماس گرفت چی جوابشو بدم.

خبری نشد! گذشت تا دیشب...

دیدم تو وات.ساپ یه نفر پی ام داد که منم اونی که اونشب تو آموزشگاه دیدمتون. منم به اسم بهش سلام کردم و گفت فکر نمی کردم اسمم یادتون مونده باشه و این حرفا. همون اول کاری پرسید چه موسیقی و چه سازی دوست دارید و اینجور صحبتها. تا همین حدشم برام عجیب بود اما به روی خودم نیاوردم بعد یه کاره یه فایل صوتی فرستاد و گفت خودم زدمش لطفا برای کسی نذاریدش، گوش کنید ببینید چطوره؟ دیدم نه! انگار مشنگه اینم. گفتم من الان جایی هستم و فرصت ندارم. باشه بعد.
اما گوشش کردم. تلفیق قشنگی بود ولی به قول خودش هنوز جای کار داشت. گفتم اگه زود جواب بدم فکر می کنه خبریه. گذاشتم صبح جواب دادم اونم زود شروع کرد حرف زدن. ول کن نبود. بهش گفتم سرکارم بعدا صحبت می کنیم. پرسید اگه فضولی نباشه چه کاری؟ بهش گفتم و گفت پس اگه کاری داشتم مزاحمتون میشم.

خلاصه اینکه خداجون شوخی جالبی نیست تو این وضعیت. اصلا حوصله ندارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد