در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

308

بعضی وقتا وقتی خودمو می ذارم جای کسایی که از دور دارن زندگی منو می بینن (منظورم از دور دوستامه. یعنی هر کسی غیر از خودم) واقعا نمی دونم چه قضاوتی می تونن داشته باشن. دوست ندارم زندگیم بر مبنای قضاوت دیگرون باشه و نیست اما این برام مهمه که اگه دارم اشتباه می کنم ببینمش و دیگه اشتباه نرم.
دیگه نمی خواستم با فری حرف بزنم اما وقتی دیروز تو وبلاگم کامنت گذاشته بود که منظورم از مطلبی که نوشتم چیه فقط در حد اشاره بهش گفتم که اونم بحثو ادامه داد. این برام بهتر بود تا بخوام خودم شروع کننده باشم. نظرش این بود که من دارم همون رفتاری رو می کنم که قبلا هم در قبال ح داشتم.
شاید کلیت قضیه این باشه اما به نظر خودم من خیلی عوض شدم. حداقل فکر می کنم جوری دارم رفتار می کنم که طرفم خیالش از جانب من صددرصد راحت نباشه. کاری که در مقابل ح نکردم. اونقدر شفاف بودم که اون تا تهشو خونده بود و می دونست تا ابد هم باشه من می مونم. خیالش راحت بود و منو گذاشته بود برای روز مبادا... من!!!!!!!
همه ی اینا فکر منه. که شایدم کاملا غلط باشه اما فکر می کنم که در مقابل آقای میم حداقل در ظاهر اینجوری نیستم. یه جورایی که اونم نمی دونه من می خوام چیکار کنم. بهم می گه ازدواج نکن و این درست زمانیه که بهش می گم خواستگار دارم و مرددم.
درسته مثل گذشته ها از درون خودمو می خورم و ذهنم درگیره اما فکر می کنم نمای بیرونیش کاملا واضح و مشخص نیست. اما فری نظرش این بود که من همچنان شفافم. خوب اگه واقعا اینجوریه خیلی بده.
دیشب با مامان کلی حرف زدیم. البته آخرش بی نتیجه. واقعا نمی دونم چرا هیچی هیچی برای من روشن نمیشه. حالا فرق نمی کنه آقای میم یا حس.ین یا ه.ادی یا هرکی دیگه. چیزی که من می بینم اینه که هیچی نمی بینم...
کسی هم نمی تونه کمکم کنه و راهنماییم کنه. همونقدر که برای من مبهمه برای دیگران هم مبهمه. کسی تا حالا در مقابل من نتونسته حرفی رو با قطعیت بزنه.
رفتارهای ح و داداشش و خواهرش و خانواده ش همش گواه بود به حسی که داره. چند سال منو درگیر کرد. به هر کی هم می گفتم بی تردید به همون نتیجه ای می رسید که من رسیدم. اما آخرش اونجوری شد...
آقای میم رفتارها و برخورداش صد برابر بیشتر از ح شک برانگیزه. اما فقط شک برانگیزه... همه جوری رفتار می کنن که اگه به فرض محال به روشون بیاری می تونن صاف تو چشات زل بزنن و بگن ما که حرفی نزدیم! ما که منظوری نداشتیم!
کدوم محکمه رو حس تو حکم میده؟!
ه.ادی به یه نوع دیگه!
ح.سین که بعد از خواستگاری پونزده سال پیشش هنوز داره پالس می فرسته و نه فقط خودش و مامانش که همه فامیل شدن خوره روح مامان بسکه فقط با اشاره حرف میزنن!
و مابقی خواستگاران محترم که به طرز مشکوکی معدوم میشن!
دارم مطمئن میشم که پای یه چیزای دیگه ای وسطه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد