در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

298

خوب این که بخوام بگم حالم خوب نیست چیز جدیدی نیست. فکر کنم اکثر پستهای این وبلاگ مزین به همین جمله شده!
دنبال برنامه ی سفرم اما کلی تلاش می کنم بعد میگم حالا که چی؟! بدو بدو برو و برگرد که چی بشه؟! بعدش باز میگم نه حتما میرم...
یه فکری خیلی آزاردهنده میاد تو ذهنم و اونم اینکه نکنه همه ی حسهای من یه جورایی مثل یه بیماری باشه! نکنه واقعا حسی به هیچکس ندارم و فقط توجه دیگران برام جالبه... نمی دونم...
فردا جشن بچه داداش مریمه. به نظر من خیلی جشن بی خودیه! خوب خوشحال شدم از بچه دار شدنشون ولی اصلا خواب و استراحت بعدازظهرو عوض نمی کنم با بدوبدو کردن برای مهمونی و بعدم دیدن یه مشت آدم که حوصله خودشونو حرفاشونو ندارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد