در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

296

خیلی بی حوصله م. یعنی خیلی بیشتر از خیلی. هر چی تلاش می کنم چیزی خوشحالم نمی کنه. برنامه سفر می ریزم اما از قبلش هنوز نرفته حوصله ندارم. تلاش می کنم یکسال میرم و بر می گردم اما الام که مربی شدم و هنرجو دارم دلم می خواد دیگه تموم بشه و بعدشم هنرجو نگیرم. حتی برای اینکار هزینه می کنم و وقت میذارم ولی بازم هیچی...
دیشب داشتم تو تلویزیون یه فیلم می دیدم که بیشترش تو جاده بود. مسافراش سوار یه مینی بوس بودن. یه لحظه دلم خواست منم برم. کجاشو نمی دونم. فقط بزنم به جاده و برم. دلم برای سفرهام تنگ شد. برای جاده و اتوبوس... برای عصرایی که دم دمای غروب ماشین می ایستاد و مسافرا برای استراحت پیاده میشدن... یه لیوان چای یا یه بطری آبمیوه خنک...
حیف که هر چی قشنگ شکل می گیره رو باید خودت با دستای خودت خراب کنی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد