گزارشامو بستم و نوشتمشون.
دیشب سرکلاس حرف ح احمق پیش اومد. جالبه که بین این همه مربی اون باید انگشتر هنرجوی منو پیدا کنه و یه بار دیگه ذات خودشو نشون بده... دختره می گفت ساز دستکاری می کنه و می ندازه به هنرجوهاش... چقدر پست شده... یاد قصه های هزار و یکشب افتادم و اینکه بعضی آدما تحت تاثیر عفریتها پست میشدن...
مرده شور قیافه شو ببرن که فقط تو ذهنم خاطره بد به جا گذاشت...
بعضی وقتا یه کم می ترسم. به روش مطمئنم اما می ترسم هنرجوم به نتیجه دلخواه نرسه. همین یه کم بهم استرس میده. خودمو مسئول می دونم. خدایا کمکم کن.