در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

229

مدتهاست یاد ندارم اینقدر حالم بد بوده باشه. کاملا بی انگیزه م. برای همه چی. حوصله هیچی رو ندارم.حتما زنگ می زنم برای هفته آینده وقت دکتر و مشاوره بگیرم.
امروز صبح یه نسیم خنکی نمی دونم از کجا بهم خورد که بوی رطوبت داشت. دلم خواست مثل بچگیا برم شمال. دلم خواست شب تو حیاط بخوابم با بوی گلای باغچه... چقدر فاصله گرفتم از همه ی چیزای قشنگ زندگی...
از قبل از ماه رمضون یه فکری به سرم زد که برای انجامش دو دل بودم اما کم کم دارم به این نتیجه می رسم که باید انجامش بدم. خیلی سخته... این یعنی پاک کردن چندین سال تلاش و زحمت. اما واقعا خسته شدم. خدایا خودم هستم و خودت. کم کم دارم فکر می کنم اینکه کمکم نمی کنی تو این راه یعنی راهم اشتباهه. یعنی دارم بیراهه میرم. وگرنه راه درست و این همه سنگ!!!
اگر فکرمو اجرا کنم این هنرجوم اولین و آخرینش خواهد بود و اونم برای همیشه خواهد رفت... یعنی دیگه کاری هم وجود نخواهد داشت که واسطه ی تماسهای خیال انگیز و آزار دهنده باشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد