کتاب هز.ار و ی.ک ش.ب رو دانلود کردم و هر وقت بیکار شدم چند صفحه شو می خونم. چقدر خوبه سر آدم با قصه گرم شه...
با میترا حرف زدم. داره برمیگرده. درسته خیلی وقته ندیدمش اما اون وقتایی که پیش هم بودیم با همه اتفاقهای بد اونروزا کنار هم بودنمون خوب بود. من از حال اونروزام می گفتم و اونم از قصه ای که با اون سفر اس.تا.نبول براش پیش اومد... قصه ای که تا مدتها اسیرش بود و می دونستم چه زجری میکشه... شرایطش از الان من خیلی سخت تر بود خیلی خیلی سخت تر...