در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

209

می خوام یه کم با خودم و آقای میم حرف بزنم. یه چیزایی هست که هر دومون باید بدونیم. شاید اون این چیزا رو نشنوه اما من که خودم می تونم بشنوم و گوش کنم که!
ببین آقا شما تکلیف زندگیتو باید روشن کنی. اصلا ببین می خوای تو زندگی من باشی یا نه. اگر می خوای باشی کجاش می خوای باشی؟ یه رهگذر؟ یه مثلا دوست اجتماعی یا کاری؟ ببین من هیچ کدوم از اینا رو لازم ندارم. اینو واقعا می گم. تا الان دوست نداشتم بعد از اینم کارم راه میفته. رهگذرم که باید بره. اگر به دعا کردن باشه که من آدم بی وجدان و بی انصافی نیستم و به خاطر محبتات در حقم همیشه دعاگوت هستم پس اینم نمی تونم قبول کنم که فقط در این حد تو زندگیم حضور داشته باشی و گهگاهی بگی التماس دعا!
من از اول چون فقط به چشم استادی بهت نگاه کردم زندگیمو برات گفتم. گفتم که قبلا عاشق بودم و الان بریدم. گفتم که سرد شدم. همه چیزو گفتم. پس حتی اگه ظاهرم سرد نشون بده فهمیدی که منم آدمم و حس دارم و یه زمانی عاشق بودم. پس علی رغم همه ی خوبیهات انصاف نیست ذهن منو درگیر کنی. انصاف نیست به خدا!
می دونی آخه من از مردایی که بلاتکلیفن خوشم نمیاد. من از مردایی که نمی تونن برای زندگیشون تصمیم بگیرن و فقط ژست مردونه می گیرن خوشم نمیاد. من قبلا این بلا سرم اومده. همون دفعه ای که برات گفتم. همون نامردی که به شهادت همه و با حرفا و کاراش نشون می داد دوستم داره اما مرد نبود. مرد نبود و نمی تونست یه تصمیم درست برای زندگیش بگیره. یه آدم بلاتکلیف بود که کلا واژه هایی مثل بلاتکلیفی و بی ثباتی و نامردی با حضور اون برام معنا شد. کسی که نمی تونست بین خوب و بد یکی رو انتخاب کنه. کسی که بدی رو می دید اما به خاطر زرق و برقش نمی تونست ازش بگذره. آخرم نگذشت و به شهادت برادرش کسی رو انتخاب کرد که از اولم زجرش داده بود... بحثم اون نیست...
بحثم اون مردک نیست که الان دیگه حیات و مماتشم برام بی اهمیته...
الان روی حرفم شمایید آقای میم محترم. درسته صبورم. درسته تحملم زیاده و تازه وقتی هم کم میارم کمتر نشون میدم. اما من دیگه نمی خوام گذشته رو تکرار کنم. تو خوبی تو رو با اون آدم پست قیاس نمی کنم. چون تو مردی. خدا رو قبول داری. از اولم باهام صادق بودی اما شاید مشکل منم که دیگه حتی رقیق و خفیف شده ی گذشته رو هم نمیتونم تحمل کنم.
خواهش می کنم ازت با خودت و من و زندگیت و زنت رو راست باش. وقتی دیر وقت شب به من زنگ می زنی یعنی زنت هیچ! یعنی هیچ هیچ...
آقای میم محترم وقتی می خوای اس بدی یا زنگ بزنی یه کمم فکر کن بعدش چه اثری رو من می ذاره... من برای اینکه به اینجا برسم بهای سنگینی دادم. خیلی خیلی سنگین... برای همین طاقتم دیگه مثل قبل نیست. زود خسته می شم. اینه که برای یه نامردی مثل اون شیش سال صبر کردم و برای مردی مثل تو یکسال هم نمی تونم صبر کنم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد