نمی دونم چرا خیلی وقتا دلم می خواد خیلی چیزایی رو که برام اتفاق میفته علی رغم ساده بودنشون به هیچکس نگم.
الان زنگ زدم حامد. فکر نمی کردم اینجوری بلرزم. از همتون بدم میاد به خدا.
فقط می دونم درست نبود بخوام اونجا تدریس کنم و مربی قدیمیم بی خبر باشه.
بازم اصرار داشت برگردم پیشش و من فقط می گفتم ایشالا...