در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

196

حالم خوبه و دوست دارم همینجوری بمونه. همینجوری که من اسمشو گذاشتم خوب. که شاید برای بقیه اصلا هم خوب نباشه.
امروز بین کارام چند دقیقه رفتم داخل دفتر. بچه ها داشتن از تحولات روحیشون می گفتن! که مثلا یهو می زنم زیر گریه و اونیکی میگفت منم همینجورم و این حرفا. تازه هی به هم می گفتن تو خبر نداری از حال من! من که حرفی نمی زنم!
سرمو انداختم پایین و رفتم سر جام نشستم. الان چند ساله باهاشون همکارم. فکر نمی کنم هیچی از من و حال من بدونن. یادمه وقتی اون اتفاق برام افتاد همینجا بودم. مثل یه مرده سرگردون بودم. تنها کسی که فهمید و یادشه امید بود. که هنوزم که هنوزه میگه تو چی کشیدی دختر!
بگذریم... داشتم می گفتم حالم خوبه.
خداروشکر این بی حسی ماه رمضون نمی ذاره آدم به موضوعات دیگه فکر کنه.
خوشحالم خبری نیست و واقعا واقعا دلم می خواد یه دیوار بتنی بین من و اون بیفته که دیگه هیچ وقت باز نشه.
اینجوری دوس دارم. دوس دارم دیگه سال گذشته تکرار نشه. نه رفت و آمد هاش و نه اون حسهای مبهم و عجیبش.

که به هر حالتی این است بهین اوضاع...
اوهوم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد