در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

173

خانم سین بعضی وقتها دلش برای دختر نداشته اش تنگ میشود. دلش می خواهد دخترکش را در آغوش بگیرد و ببوسد و ببوید... نه اینکه از خودش راضی باشد! اما می گوید خوش به حال پدر و مادرم که دختر دارند...
خانم سین دلش غنج می رود برای بلوز کوچولو و دامن چین چین دخترانه... برای دخترش... برای آوایش... برای آوایش... که نیست... که شاید هیچ وقت هم نباشد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد