در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

131

دیروز ظهر بهش زنگ زدم گفتم اگه مزاحمم بعد زنگ بزنم. خیلی مشتاقانه گفت نه! بگو.
گفتم برای یازدهم می خوام مرخصی بگیرم وقت آزاد دارید؟ گفت آره. گفتم صبح بیام یا عصر؟ گفت عصر بیای بهتره. صبح راه بیفتی دو یا سه بعدازظهر میرسی. برگشتتم بگیر برای حدود ده شب!

وقتی فکر می کنم هفت-هشت ساعت برای گفتن فقط یکی دو تا روش خیلی زیاده!!!
یه کم می ترسم. با وجود همه ی اطمینانی که بهش دارم. با وجود اینکه یه بار امتحانشو پس داده... ولی بازم ته دلم یه کم ترسه... وقتی یاد فیلم ه.ی.س میفتم یا این روزا که بحث این دختره ری.حا.نه جب.اری همه جا هست...


دختر بودن ترس داره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد