ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
الان اونقدر داغونم که فقط یه تلنگر لازمه تا بشکنم. تقریبا ده ساله دارم کار می کنم و تا حالا نشده کسی اشکمو ببینه. الانم گریه نمی کنم اما واقعا خیلی به صدات نیاز دارم. خیلی به آرامشت نیاز دارم. خیلی نیاز دارم جلوت بشکنم تا دوباره منو بسازی. آرومم کنی و با خنده های گرم و مطمئنت بهم بگی که چیزی نیست. که تو رو خدا چقدر بگم این کارو ول کن و بیا پیش خودم...
چرا نباید بتونم برای یه آروم شدن ساده ازت کمک بگیرم. چرا باید همین نیاز ساده رو هم تو وجود خودم خفه کنم. چرا باید کنار بکشم... خسته شدم... یه وقتایی یه مرد لازمه و دستهای محکمش و شونه های قویش تا فقط بهش تکیه کنی و غم دنیا یادت بره... دلم برات تنگ شده... تو نشنو... هیچ وقت نشنو... تو نبین اینجوری داغونم... در نظر تو من دختر محکمیم... در نظر تو... کاش در نظرت یه جور دیگه بودم... کاش اینقدر نقش بازی نمی کردم... من خسته م... من به یکی نیاز دارم که فقط حرفامو بشنوه... همین...