در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

96

خیلی دلتنگم. نمی دونم چرا اینجوری شدم. دیشب بیشتر وقت تو اتاقم بودم و هایده گوش می کردم. ولی تا اشکم در میومد به خودم نهیب می زدم که دختر بس کن! دلم خیلی گرفته. دوست ندارم زنگ بزنه چون هم برای خودش خوب نیست هم من. ولی یه مدت هم که می گذره دلتنگ میشم. دیشب خواب دیدم. خواب دیدم زنگ زد و داشت باهام حرف میزد. یادم نیست در مورد چی بود اما آخرش بی مقدمه گفت فردا میای؟ مونده بودم چی بهش بگم! با تعجب گفتم فردا کجا بیام؟! خودشم خنده ش گرفت... فقط همین یادمه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد