در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

91

خانم سین همه ی تلاشش را می کند تا کمترین تماس ممکن را با آقای میم داشته باشد. مثل این چند روزه اما انگار نمی شود... باز هم خانم سین یاد حرف امید می افتد که می گفت این اول راه است...
خانم سین متن را آماده کرد اما چون می خواست بفرستد برای ترجمه پیش خودش گفت بهتر است اول آقای میم متن را بخواند و تایید کند. اما چون نمی خواست زنگ بزند با بدختی متن را فرستاد روی گوشیش و بعد تکه تکه توی یکی از برنامه ها که می دانست آقای میم عضو است کپی کرد و بعد هم اس داد که برود و متن را بخواند.
مدتی بعد آقای میم زنگ زد!‌ حالا کی؟ دقیقا وقتی که خانم سین هزار تا کار سرش ریخته بود! تلفنش مدام زنگ می خورد! هر کدام از همکارها کاغذ به دست با یک عالمه توضیح می آمدند بالای سرش! آن یکی آن خط را بهش وصل می کرد!‌ آن یکی صدایش می کرد! اووووووووووه! خانم سین با لحن استرس داری برای متوجه کردن آقای میم شروع به صحبت کرد... آقای میم گفت من همه ی آن برنامه ها را پاک کرده ام و چیزی به دستم نرسیده! خانم سین همان موقع دو دستی زد توی سرش که وای بر من! من نمی خواستم زنگ بزند که! بعد هم آقای میم بهش گفت بگو چه نوشته ای. خانم سین گفت چیز خاصی نیست. آقای میم گفت بخوانش. خانم سین دید اصلا نمی شود! با آن شلوغی و سر و صدا و همهمه اصلا نمی شد! عذر خواهی کرد و گفت دو دقیقه دیگر خودش زنگ می زند!
تا قطع کرد چشمش به آذر همکارش افتاد که از ماجرا با خبر است... آذر با خنده نگاهش کرد و گفت: دست بردار نیست نه؟!
خانم سین گفت: به خدا همه ی تلاشم را می کنم که نخواهد زنگ بزند...
بعد تند و تند مشغول کارش شد... دو دقیقه شد بیست دقیقه! زنگ زد و تند و تند متن را خواند... تمام مدت صدا از آقای میم در نمی آمد!‌ جوری که خانم سین چند بار فکر کرد تماس قطع شده. بین خواندن باز هم تلفنش زنگ می خورد!‌ واجب بود! آذر تلفن را با خنده به دستش داد. خانم سین عذرخواهی کرد و جواب تلفن را داد و بعد به آقای میم گفت دارم مدیریت ذهن می کنم! هر دو نیمکره ی مغزم همزمان دارد کار می کند! چند تا کار را دارم با هم انجام می دهم...
آقای میم فقط خندید...
وقتی همه ی متن را خواند آقای میم فقط یک جمله اضاف کرد و گفت خوب است...

دیروز هم آقای میم وقتی خانم سین ازش خواست چیزهایی را که لازم است برایش ایمیل کند گفت: من ایمیلم را بلد نیستم! هر کسی هم می پرسد می گویم من نمی دانم... ایمیلم را سپرده ام به یکی که خیلی بهش مطمئنم...
ایمیلهای آقای میم را خانم سین چک می کند...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد