در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

19


یه چیزایی هست که نمیشه گفت... که نمیشه نوشت. اوائل یادمه براش نامه می نوشتم. بعضیهاشو نگه می داشتم و خیلیهاشم مینداختم دور. یادمه وقتی از خدا می گفت محو می شدم. اما نه محو اون... محو حرفاش... یادمه یه بار اونقدر مشغول شدم که داشت دیرم میشد و نزدیک بود به اتوبوسم نرسم. یادمه خودش یهو پاشد و گفت پاشو دختر برو اصلا نمی دونم این کلاس شد کلاس خداشناسی یا موسیقی!
خدا کنه ذهنمو نخونه. خدا کنه نفهمه چه حسی دارم. اصلا خدا کنه من راجع بهش اشتباه کرده باشم... اما واقعا میشه؟! میشه اشتباه باشه؟!... خدایا آرزومه یه بار یه چیزی رو واضح و بی ابهام بفهمم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد