زنگ زد. گفت بابت صبح ببخشید سر جلسه امتحان بودم. باهاش اوکی کردم برای عصر پنجشنبه 24م. بهش گفتم سایت هم چند روزه مشکل پیدا کرده و پیگیرش شدم و قراره بهم خبر بدن. تشکر کرد و گفتم در جریان می ذارمش.
حالم اصلا خوب نیست. گفت از حدود 5شروع می کنه تا 8-8/5 شب. یاد روز آخر افتادم... اون پیاده روی دلچسب و بی دغدغه...
از امتحان نمی ترسم. از رویارویی باهاش می ترسم... می ترسم نگاهم لو بره... اونم جلو کسی که می دونم می تونه ذهنمو بخونه...