ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به نظرم مرگ خیلی نعمت شیرینیه...
دیگه شنیدن مرگ کسی نه متعجبم می کنه نه ناراحت...
بارها و بارها مرگ رو تصور کردم...
به نظرم تو شرایط فعلی دنیا بهترین وضعیتیه که می تونه نصیب کسی بشه... و خوشا به حال هر کی که میرسه بهش... به قول دوست عزیزی که می گفت هر بار میرم تشییع کسی زیر لب میگم مرگ بر تو گوارا باشه...
کاری ندارم به زندگی شخصی خودم... هیچی دنیا سر جاش نیست... هیچیِ هیچی...
نهایت افق دیدم شده صبح تا شب... هیچ برنامه بلند مدتی ندارم... هیچی برام جالب و جذاب و خواستنی نیست... فقط دلم می خواد بتونم یه کوچولو هم که شده در حد توانم، برای خانواده ام و آرامششون کاری بکنم...
دروغ نگفته باشم تنها چیزایی که بهم اندکی ارامش میده خوردن قهوه و تماشای فیلمه... تنها وقتی که مال خودمه... تنها لذتهای دنیا برای من... اینم اخر و عاقبت یه عمر زندگی کردن، در بدترین برهه ی تاریخ بشریت...