در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

699

بعد از این همه مدت نمیدونم چی بنویسم. نه اینکه اروم گذشته باشه و خبری نباشه... توان نوشتن نداشتم این مدت. در هر حال گذشت و من الان در شرایط خوبی هستم. تکلیفم با خودم و زندگیم مشخصه و راه خودمو می رم و نمی ذارم دیگه کسی روح و روان و زندگی و انرژیمو به بازی بگیره. علی رغم همه ی مشکلاتی که قشنگ پشتمو خم کرد اما سرپا ایستادم! یه کوه سنگین رو دوشم بود که گذاشتمش زمین و الان به وضوح سبک شدنم رو حس می کنم. از تلاش باز نموندم و خداروشکر الان دارم تا حدی نتیجه این همه تلاش و استقامت و تمرین رو می بینم. 

همه ی حرفم اینه... خدایا شکر... بابت همه چیز... بابت اینکه کنارم بودی در هر لحظه و نمی تونم بگم فقط نگاهم می کردی... قشنگ دستامو گرفته بودی و عبورم دادی و می  دونم دیگه از این به بعد باید چیکار کنم... خیلی راحته... هر وقت نفهمیدم چیکار کنم بگم خدایا کار من نیست... بیا خودت حلش کن... و دخالت نکنم... و بذارم خودت همه چیزو به بهترین نحو حل کنی...

یه چیز دیگه... یکی از بهترین لحظات شبانه روزم وقت نوشیدن قهوه ست... انگار اون زمان همه جوره متعلق به خودمه...