لعنت به ذات هر چی آدم ده.اتیه.
پنجشنبه خیلی دفتر خلوت بود. نزدیکای ظهر رفتم فروشگاه خرید کردم و چون دستم سنگین بود گفتم ظهر با تاکسی می رم خونه. چون با تاکسی رفتم و پنجشنبه هم بود خیلی زود رسیدم.
گوشیمو زدم به شارژ و وای فای رو روشن کردم. دیدم کلی چیز میز اومد رو گوشیم و مسج هم داشتم ولی اول نماز خوندم و ناهار خوردم بعد اومدم سراغشون. در کمال تعجب دیدم به به! سر و کله ی ها.دی خان بالاخره بعد از بیست روز پیدا شده! مسج داده بود که من الان اینجام و آدرس بدید بیام یا اگر محل کارتون نیستید میذارم آموزشگاه ,وقتی اومدید بگیریدش.
برای اینکه بهش یادآوری کنم که چیزای دیگه مهم نیست و فقط پولو بده براش مسج دادم که ممنونم قابلی نداره. راستش من تا ساعت دو دفتر هستم و الانم مدتیه هنرجو ندارم آموزشگاه نمیام. بلافاصله زد: خوب به هر حال پول بل.یط هست و یه مض.رابم هست با نمدهای جدید. ای بابا چقدر شما طعارفی هستید( دقیقا با ط نوشته بود!) حداقل یه شماره کارت بدید تا پول رو واریز کنم. منم سریع شماره کارتمو فرستادم و تاکید کردم که چقدر بریزه چون رو بل.یطش مبلغ بیشتری خورده بود.
خوب همین دیگه! نکنه منتظر ادامه ش هستید؟! ادامه نداره. الان شنبه ساعت ده صبحه. نه دیگه مسج داده و نه پولو ریخته.
تا دیروز آدم حسابش نمی کردم. حالابرام شاخ شده...