در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

34

صبح زنگ زدم که تاریخ رفتنمو بهش بگم. ریجکت کرد. احتمالا سر کلاسه و خودش زنگ می زنه. البته احتمالا! خسته شدم بسکه فکر کردم و تو ذهنم تحلیل کردم و باز هیچی...
قبلاها مقاومتم بیشتر بود اما این روزا دقیقا می فهمم چقدر له و داغون شدم. تا یه چیزی میشه و استرس می گیرم همه ی دل و روده م قاطی میشه.
خدایا خودت کمکم کن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد