صبح زنگ زدم که تاریخ رفتنمو بهش بگم. ریجکت کرد. احتمالا سر کلاسه و خودش زنگ می زنه. البته احتمالا! خسته شدم بسکه فکر کردم و تو ذهنم تحلیل کردم و باز هیچی...
قبلاها مقاومتم بیشتر بود اما این روزا دقیقا می فهمم چقدر له و داغون شدم. تا یه چیزی میشه و استرس می گیرم همه ی دل و روده م قاطی میشه.
خدایا خودت کمکم کن.