در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

24

می شود بشود... می شود همه چیز مثل قصه ها پیش برود... می شود مثل داستان باران درست وقتی که فکرش را هم نمی کنی قصه جای دیگری در جریان باشد... می شود همانطور که ذهن تو می پردازد داستان واقعی هم پرداخته شود... می شود بشود... می شود اینبار قصه واقعی باشد دیگر... تو اینجا... او آنجا...

23

دوستامو خیلی دوست دارم. یادمم نمی ره که چقدر کمک کردن و تو اون شرایط سخت هوامو داشتن. اما خوب یه وقتایی آدم دل نازک میشه و بیشتر نیاز به حمایت دوستاش داره. دیشب وقتی تو ف.ب اون استتوس رو گذاشتم و مغز حرفم فهمیده نشد دلم خیلی گرفت. پاکش کردم. کدومتون می فهمید حس و حال من چیه. شما هر کدوم حداقل بودن با یه نفر رو تجربه کردید. داشتن یه نفر. محبت واقعی یه نفر. اما من چی؟... می تونید بفهمید اینهمه سرپوش گذاشتن رو احساسات یعنی چی؟ حداقل بذارید تو دل خودم با خودم حرف بزنم...

22

مهم نیست که این عوضی دهاتی باز جیم زده و امروز نیومده سرکار. خدایا خودت شاهدی چقدر حرص می خورم و دم نمی زنم. خسته م یه مقدار... روحم خسته ست...
وای دیشب چه خواب چرتی دیدم! تازه به نظرم تو خواب خیلی هم صبور شده بودم که همچین چیزایی می دیدم و دم نمی زدم و راحت قبولشون می کردم. دیدن یه مرد با همچین شرایط و مشکلات روحی خیلی تحمل می خواست.
پریروز و دیروز دو تا فال حافظ گرفتم که خیلی خوب بودن. گفتم به نیت این روزای عزیز.
خدا میدونه چقدر دلم می خواد زنگ بزنی و حرف بزنی و از مِن مِن کردنت تو دلم بخندم. اما واقعا ترجیح می دم همچین اتفاقی نیفته. من نمیتونم با وجدان ناآروم خوش باشم...

21

خانم سین برای خودش آدم عجیبی ست! خانم سین یک کارهایی تا الان نکرده که هر بچه دبستانی این روزها انجام می دهد. خانم سین حتی به شهادت آن نامردی که آن همه زجرش داد آدم خاصی ست. آدمی که با آن همه احساس قلنبه شده خیلی خوددار است و شاید، شاید که نه! قطعا به نظر می آید با یک تکه سنگ در دل بیابان هیچ فرقی ندارد.خانم سین هیچ وقت دلش نمی خواهد خودش را به کسی تحمیل کند. خانم سین آنقدر جوانب هر مساله ای را می سنجد که خودش آن وسط له میشود و پرت میشود یک گوشه. خانم سین بیچاره آنقدر سکوت می کند که شاید خیلی از آتشها را هم خاموش کند. خر که نیست! می فهمد احساس یک مرد را. آن هم نه به تجربه، به حکم غریزه! خانم سین هنوز هم یک چیزهایی را باور دارد عمیقاً، حتی اگر دیگران ازش گذشته باشند و یا یادشان رفته باشد. خانم سین معنی نگاهها را می فهمد. خانم سین لرزش صدای یک مرد را می فهمد. خانم سین نگاههای معنی دار را می فهمد. اما حالا جریان چیست که هیچ کدام عاقبتی ندارد، این را نمی داند!
خانم سین نه روانشناس است نه تحلیل گر رفتار اما به نظرش شاید یک زن با هزار کمبود توی زندگی بتواند مخفی کاری کند و به قول معروف دم نزند و تازه همه چیز را هم عادی جلوه دهد اما یک مرد هیچوقت نمی تواند! به نظر خانم سین مردی که توی زندگیش مشکل دارد و از حمایت زنش برخوردار نیست خیلی تابلو است. به نظر خانم سین مردها خیلی ساده تر از آنند که می نمایند. این را ماجرای قبلیش هم ثابت کرد. نظریه اش درست است. مردی که دلش گرم باشد کمتر حرف می زند... کمتر بروز می دهد... کمتر خود نمایی می کند... کمتر به دنبال ثابت کردن خودش است... اصلا شک نمی کنی که مجرد است یا متاهل! داد می زند! اما اگر شک کردی مردی تنهاست یا شریکی دارد و بعد فهمیدی تنها نیست قطعا بدان تنهاست... خانم سین چه افاضاتی می فرماید امروز...

20



خانم سین بی نوا دلش می خواد مثل ولادت امام رضا که کاملا بی منظور یه اسمس تبریک فرستاد و دو تا جواب گرفت یه اسمس تبریک برای این عید بزرگ بفرسته. اما... بازم پا رو دلش می ذاره...

خانم سین بی نوا باز داره خوابهای چرت و پرت می بینه. دیشب خواب دید حامد داشت یه ساز کوک می کرد و بعد در جواب یه سوال خیلی بی ربط ادامه داد که داداشش به خواست خودش داره همین شنبه از زنش جدا میشه... خانم سین الان که بیداره می گه به جهنم! بمیره هم برام مهم نیست...