در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

637

بعضی روزا یه جورین... وقتی کلیت اتفاقهای اونروز رو مرور می کنی چیز خاصی نمی بینی... یه روزین مثل بقیه روزا ولی برای خود آدم خیلی فرق دارن... حتی منجر میشن به اینکه تصمیمی رو بگیری که تا اون روز برات انجامش غیرممکن به نظر می رسید...

به هیچ عنوان قضاوت و احساسات خودم رو تو نوشتن دخالت نمیدم... فقط می نویسم... 


شنبه صبح تو گروه پیام داد که شروع کلاس از ساعت سه بعدازظهر... و ادامه داد که از روند کلاس آنلاین خیلی راضی هستم و فکر نمی کردم اینقدر بازدهی داشته باشه و شاید بعدها تصمیم گرفتم که کلا کلاسها رو آنلاین برگزار کنم البته به شرطی که همه راضی باشن... و گفت ساعت دو همه فایلهاشونو بفرستن تا چک کنم...


من سرکار بودم... پنج دقیقه به دو فایلم رو فرستادم و ساعت دو هم از دفتر رفتم بیرون... برخلاف همیشه نت گوشیمو وصل کردم تو راه برگشت و دیدم دو و ده دقیقه جواب داد که خوبه فقط فلان نکته رو رعایت کن و یه بیت دیگه بخون و ساعت چهار برام بفرست... به  عمد سر یه چهارراه شلوغ وایسادم و ویس دادم که باشه چشم من الان بیرونم، به محض اینکه رسیدم خونه شروع می کنم و می فرستم فقط ممکنه دیرتر بشه... گفت اوکی...


همش فکر می کردم با اصرارهای بی نتیجه هفته قبلش دیگه اصراری برای تماس تصویری نداشته باشه...

خونه که رسیدم با آرامش کارامو انجام دادم و کم کم وقتی دیدم بقیه بیدار شدن شروع کردم گرم کردن و بعدم تمرین... و کم کم فایلا رو براش ارسال می کردم... و اونم جواب میداد، بماند که طبق معمولِ این یک ماه و نیم ایراد اصلی که می گیره جایگاه صدامه...

یه دفعه بین ویسهاش گفت تصویری میشه تماس گرفت؟

این یه دفعه ای گفتنش چون برخلاف تصورم بود یهو بهم استرس شدیدی وارد کرد!... منم ویس فرستادم و کامل جریانو براش توضیح دادم که الان مشکلی نیست و می تونم تماس بگیرم اما محیط تمرینم (کمد) حتی با اینکه چراغ آوردم و تست کردم مناسب تماس تصویری نیست... انگار نه انگار این حرفو زدم، بلافاصله ویدیوکال کرد... و عجیب بود که وصل کردم و نشد! خودمم گرفتمش و نشد! نوشت چرا نمیشه اخه؟! گفتم نمی دونم! من چند بار تست کردم و مشکلی نبود! الان رو خط بهتون زنگ میزنم... اینو گفتم و زنگ زدم... وقتی جواب داد گفت بفرمایید... منم شروع کردم حرف زدن... بعد از چند جمله گفت شما؟ اِ خانم سین شما هستید؟ به روی خودم نیاوردم این رفتارشو و گفتم بله و ادامه دادم... گفت فلان ف.یل.تر.شک.نو نصب کن و تماس بگیر... نصب کردم و تماس گرفتم و بالاخره بعد از دو هفته شد! من تو تاریکی مطلق کمد بودم و اون فقط سیاهی میدید... گفت: کوشی؟ تو کمدی؟ گفتم بله من که شرایط رو بهتون گفتم... ( اینو بگم که تو اون لحظه به هیچ عنوان نه تمایلی برای برقراری تماس تصویری داشتم نه توانش رو... بیشتر از این نمی تونم توضیح بدم...) بهش گفتم من می بینمتون شما بگید... شروع کرد توضیح دادن و بعد گفت بخون... خوندم و گفت آهان! خیلی خوب بود که! پس مشکل ضبط داری... گفتم بله اینو که می دونستیم... مربوط به الانم نیست... محیط تمرین من یه فضای نیم متر در یک متره و قطعا صدای مناسبی ضبط نمیشه... ایام عید هم که ویس می فرستادیم و کلاس نبود همینجوری بود... گفت خوب یه کم برو بیرون بخون ببینم چه جوریه... گفتم نمی تونم... گفت چرا؟ گفتم برای اینکه بیرون بقیه هستن... گفت بقیه کین؟ گفتم بقیه دیگه، اهالی خونه... گفت حالا چند ثانیه برو... گفتم نمیشه... گفت یه کم فقط... چند ثانیه! گفتم نمیشه... 

اصرارهای بی موردش معذبم کرده بود... داشتم خورد میشدم... تحت فشار شدیدی بودم... انگار همه ی سیاهی و تاریکی کمد منو داشت می بلعید و در خودش فرو می برد... وقتی در مقابل اون همه اصرار فقط از من جواب منفی شنید گفت خوب پس برای ضبط جای گوشیتو عوض کن... مثلا بذار پشت سرت... ضبط کن بفرست... همین کارو کردم... ویسو شنید  گفت آهان! آره خیلی خوب شد! برای هفته بعد مجدد همینو بخون و مرور دستگاه قبلی... ( این ویس یا خوندنم موقع برقراری تماس هم تو کمد بود با همون شرایط... چطور اینا خوب شدن ولی وقتای دیگه خوب نیست؟!)

گفتم باشه...

از کمد اومدم بیرون ولی همه تنم کوفته بود... کمرم درد می کرد... پاهام بی جون شده بود... صورتمو تو آینه دیدم... انگار مصیبت بزرگی سرم اومده باشه و غم بزرگی تو دلم نشسته باشه...

حال غریبی داشتم... شاید هفته های قبل اصرارش تا حدی برام خوشایند بود و قلقلکم می داد... اما اینبار اونم با توام شدنش با اون مدل حرف زدن موقع تماس دیگه حس خوبی بهم نمیداد...

سرم پر از فکر بود... می دونستم حالم جوریه که می خوام تصمیم مهمی بگیرم...

یکی دو ساعت بعدش بهش پیام دادم که با توجه به شرایطی که دیدید و وضعیت ضبط صدا به نظرتون کلاس آنلاین و غیرحضوری برای من فایده داره؟ گفت صددرصد! شک نکن سین! یه مدت کوتاه دیگه تحمل کن درست میشه... گفتم امیدوارم ایشالا ولی من همه وقتم رو دارم می ذارم رو درست کردن مشکلی که مشکل صدام نیست! گفت درسته ولی باید ضبط صدا رو درست کنی راه نداره(خنده) گفتم باشه(خنده)


همون شب تصمیم گرفتم شنبه دیگه کلاس رو شرکت نکنم... بین هفته هم ویس نمی فرستم... از این همه فشاری که الکی دارم تحمل می کنم خسته شدم... رو صدام کار کنم چون شرایط ضبط مناسب نیست؟! این به تمرین کردن من بر می گرده؟ با چی، چی رو درست کنم؟

قطعا هفته بعد شرکت نمی کنم... و شاید هفته بعدترش...

حال بی نهایت بدی دارم.... قابل توصیف نیست...

636

طبق گفته خودش می خواستم حالا نه هر شب اما قبل از شنبه یه بار دیگه براش ویس بفرستم.

پنجشنبه مشغول خوندن و ضبط کردن بودم که دیدم تو گروه پیام گذاشت که عموش فوت کرده و یه شعر هم براش گفته بود که گذاشت تو گروه.

با این شرایط دیگه درست نبود ویس بفرستم. تسلیت گفتم و جواب داد. 

فردا شبش بهش پیام دادم حالشو پرسیدم که سین نکرد تا صبح. صبح شنبه جواب داد که خوبم تو چطوری؟ و پرسید بارون میاد؟ (فهمیدم رفته ولایت و اینجا نیست). گفتم نه ولی ابریه. 

قرار بود مثل هفته گذشته اول صدامونو بفرستیم و بعد اگر لازم شد خودش تماس بگیره یا اگر لازم نبود فقط نکته ها رو بگه. 

به خودم گفتم خوب مثل هفته گذشته از زیر تماس تصویری در میرم و محل نمیدم بهش. 

ویس رو فرستادم و بهشم پیام دادم که تا برسم خونه طول میکشه. بی اعتنا به حرف من ویدیوکال کرد! پیام دادم تازه رسیدم  خونه ببخشید، یه کم طول می کشه. آخه هنوز گرم نکرده بودم و تازه هم رسیده بودم خونه و خیلیم زود بود و تو خونه همه خواب بودن! حتی تو کمد هم نمی تونستم برم. خیلی زود بود! بازم ویدیوکال کرد! نشسته بودم می خندیدم برای خودم! گفتم دو بار دیگه زنگ بزنه و نشه بی خیال میشه. براش نوشتم با فیل.تر ش.کنم ولی نمیشه! پرسید ف.یلتر.شکنت.و عوض کردی؟ گفتم آره ولی نمیشه! نوشت صبر کن! پیش خودم می خندیدم و کم کم اماده میشدم برم تو کمد که گرم کنم. بازم تماس گرفت. من حتی وصلش هم نمی کردم. فقط می گفتم نمیشه. ویس گذاشت که نمیشه انگار. مشکلم از سمت توئه که باید رفعش کنی. منم تشکر کردم که پیگیری کرده و گفت ویس میده.

خوب به خودم گفتم تموم شد دیگه.

چند دقیقه بعد پیام داد گوشیت چیه؟ ا.یف.ون یا سا.مس.ونگ؟ گفتم اچ.ت.ی.س.ی، اند.روی.ده. گفت با چی وصل میشی که نمیشه! از یکی از بچه ها مثلا از س.میه بپرس چه جوری وصل میشن که میشه!

گفتم زهی خیال باطل خانم سین! این ول کن نیست! برای اینکه ضایع نشه پیام دادم به سم.یه و ازش پرسیدم و اونم یه فی.لترشک.ن معرفی کرد و همه ی تلاششو کرد که درست بشه. ولی نه میشد و نه میخواستم که بشه. بهش گفتم فی.لت.رشک.نو گرفتم حالا زنگ بزنم؟ گفت آره آره آره... خنده م گرفته بود! زدم و نشد واقعا نمی شد. ولی این همه پیگیریش کم کم بهم استرس داد. باز گفت از س.میه بپرس. بهش زنگ بزن ببین میشه؟ همه جوره پیگیری میکرد... هی استرسم بیشتر میشد! 

دیگه گفتم نمیشه و ویس فرستاد... چند باری فرستادیم و آخرش دیگه راضی شد. گفت خوبه. عالیه. گفتم من باز همینو می خونم تا مسلط تر شم. گفت عالی خوب بود! زنده باد... تشکر کردم و تموم شد...

ولی شب به خاطر اون همه استرس و سه ساعت کلاس مداوم همه ی بدنم کوفته بود! زانوهام به شدت درد می کرد...

شب دیدم کلا تل.گرامم به هم ریخته... حتی موقعی که می خواستم به س.میه هم ویس بدم دیدم دیگه اون میکروفون ارسال ویس هم سرجاش نیست! پیش خودم گفتم خود تلگ.رامم مشکل داره و اصلا ربطی به پر.وکسی و فیل.ت.رشک.ن نداره! یه بار پاکش کردم و دوباره نصب کردم! وقتی تست کردم دیدم درست شده و همه جور تماس هم میشه گرفت... فعلا چیزی بهش نگفتم ولی واقعا نمی دونم هفته ی آینده رو چیکار کنم! مشکل تماس تصویری نیست. مشکلم اینه که روم نمیشه از تو کمد تماس تصویری بگیرم!...


دیروز بارون قشنگی میومد...از اون بارونا... چون روز قبلش از بارون پرسیده بود بهش پیام دادم چه بارونی میااااد... جواب داد به به خوش بحالتوووون... 


سه شنبه:

امروز روزه بودم، صبح که بیدار شدم هلاک بودم از تشنگی! ورزش کردم، ناهار درست کردم و نشستم پای یه آلبوم... وسطاش بودم که دیدم شب.نم پیام داد... 

سلام و احوالپرسی و اینکه آواز چطوره؟ هنوز ردیفی؟

احوالپرسی کردم و گفتم اره ردیفم هنوز

گفت من که دیگه ردیف نمی خونم از اون دفعه که گفتن اول صداتون درست بشه دیگه نخوندم و بعدشم دیگه نگفتن بخون.

احوالشو پرسیدم که می تونسته بخونه این مدت؟ گفت نه هم صدام گرفته بود هم سرفه می کردم هم جون نداشتم، الان دو هفته ست می خونم.

گفتم سلامتی مهمتره دوباره ادامه میدید. 

برگشت سر فضولی خودش که چقدر ردیف خوندی و چه دستگاههایی و این حرفا، چندبار جمله هاشو تکرار می کرد!

و بعدشم طاقت نیاورد و تیکه انداخت که کاش کنار آواز کلاس ردیف خونی هم می ذاشتن. (یعنی ردیفی که تو می خونی اصلا مهم نیست، مهم آوازه!)

منم گفتم کلی چیز هست که باید بخونیم هر گوشه شو بگیریم بازم کلی می مونه.

که گفت عمر من قد نمیده و این چرت و پرتا.

زود خداحافظی کردم که بیشتر از این فضولی نکنه و ادامه نده.

خیلی زشته برای زنی به سن اون که این رفتار رو داشته باشه. کاملا مشخصه از خداشه مثل من ردیف رو بخونه ولی شیخ بهش اجازه نداده. هعی...


چهارشنبه:

کلاس جبرانی بود برای کسانی که شنبه نتونستن شرکت کنن و همینطور تک ویس فرستادن برای بقیه در صورت تمایل.

بعدازظهر تپش قلب شدیدی داشتم. یه کم خوابیدم ولی خوابم نبرد. پاشدم ویسمو فرستادم براش و نکته ها رو گفت و گفت کم کم میریم دستگاه بعدی. 


635

قرار بود مثل هفته قبل شنبه کلاس آنلاین باشه. به همون شیوه ی مثلا صوتی و تصویری...


یه بار هم هفته قبلش تو ویسهاش فامیلمو کاملِ کامل گفت به اضافه ی جانِ همیشگی...


صبح شنبه تو گروه پیام داد که کلاس ساعت چهار شروع میشه و همه آنلاین باشن. ولی خصوصی به خودم پیام داد که سه و بیست دقیقه آن باش. 

همون روز رییس زنگ زد که امروز دیرتر میام دفتر یه کم بیشتر بمونید. پیام دادم بهش که من تا دو و نیم سرکارم ولی زود خودمو می رسونم خونه. جواب داد اشکالی نداره چهار و نیم آن باش.

سه و ده دقیقه رسیدم خونه. چند لقمه ناهار خوردم و پریدم تو کمد. گرم کردم و ویس شب قبل رو فرستادم. سریع آن شد و جواب داد. گفت همه نکته هایی که گفتم رو داری رعایت می کنی و تک تک نام برد و فقط می مونه یه نکته اونم انجام بده بفرست دوباره. همین نکته تا ساعت شش عصر طول کشید! هی من می خوندم و می فرستادم و هی اون چک میکرد و جواب می داد. آخر یکی از ویسهاش گفت تصویری نمیشه نه؟ گفتم من صبح هم تست کردم نشد. (واقعا هم نشد. وقتی هم با داداشم چک کردم و هم هال.ه و دیدم نمیشه متوجه شدم هفته قبل رو الکی گفته که با بقیه تونسته تماس بگیره و با من نه!)  آخرین پیامش این بود که "یه بار دیگه بخون برام بفرست سین جان و بین هفته هم برام بفرست من منتظر ویست هستم عزیزم" 

مجدد خوندم و فرستادم و گفت بهتر شد و وقتی تشکر کردم در جواب گفت "عزیزمی"

بعد تو گروه پیام گذاشت که کسانی که شرکت نکردن تو کلاس، دوستان فقط کسایی که شرکت نکردن سه شنبه جبرانی می ذارم. این در حالیه که به من گفت حتما برام بین هفته هم بفرست.


چقدر فهمیدن حقیقت سخته... خسته م...خسته...


سه شنبه:

چون گفته بود بین هفته هم بفرست ویس شب قبل رو براش فرستادم.

نکته ها رو گفت و یهو حس خنگی بهم دست داد! بهش گفتم ببخشید که هر چی می گید نمی تونم! گفت نه این چه حرفیه تو بهترین شاگرد منی و من خیلی بهت امید دارم، حرف الکیم نزن! 

آخرش گفت بهتر شد و گفت بازم جمعه بفرست.

گفتم واقعا جمعه بفرستم؟ اخه خیلی وقتتونو می گیرم، مزاحم میشم.

یه ویس مفصل گذاشت که اصلا! اصلا! شما هر شبم بفرستی من تو رو چک می کنم عزیزم. محکم تر رو صدات کار کن. اتفاقای خوبی داره برای آوازت میفته. نگران چیزی نباش. این مشکلات بر طرف میشه. اشکال نداره پنجشنبه بفرست، جمعه بفرست، شنبه هم بفرست.


ولی دلم خیلی گرفته....


چهارشنبه:

همون دیشب پیام دادم و ازش خواستم کمکم کنه برای یکی از همکارام که در حال تَرکه چند تا موزیک خوب انتخاب کنم. 

همون موقع یه عالمه فایل فرستاد.

امروز صبحم که آن شدم دیدم باز فایل فرستاده.

عصر بهم پیام داد که  فیل.تر شک.نت رو عوض کن برای همین نمیشه تماس تصویری گرفت. با پرو.کسی وصل شو. 

واقعا خنده م گرفته بود!

گفتم من همیشه با پرو.کسی میام. گفت پس حالا با فیل.ترشک.ن بیا. یعنی برای روز کلاس...

نشسته کلی فکر کرده علت رو پیدا کنه مثلا! 

اگه دلیلش اینه پس من به همون شیوه قبل میام که نشه تماس تصویری گرفت. 



634

خلاصه می نویسم...

تو این مدت کلاس حضوری نداشتیم. شاید یکی از دلایل ننوشتنم همین باشه چون اینجا فقط این بخش از مشکلات و مسائل زندگیمو می نویسم.


اینجوری کلاسمون خوب پیش نمیره. کلاس حضوری چیز دیگه ست. همون موقع می خونی و ایرادتو بهت میگه و همونجا رفعش می کنی. ولی اینجوری که فقط بخوایم ویس بفرستیم بارها رو نکته اشتباهمون تاکید می کنیم و بعد متوجهش میشیم و این خوب نیست. 


یه روز ها.له اومد و گفت شب.نم کرون.ا گرفته! و چند دقیقه بعدش گفت همین الان بهش پیام دادم حالشو بپرسم که با تاکید زیاد گفته خانم سین نفهمه ها! بهش نگیا! ه.اله می ترسید. گفت چیکار کنم؟ گفتم هیچی بهش بگو گفتم. نگفتن نداره که! اتفاقا ادم باید خودش بگه. ها.له گفت بعدش بهم گفته خوب حالا که گفتی بهش بگو به کسی دیگه نگه!

من همون روز به ش.یخ پیام دادم. هیچ وقت حرف کسی رو برای کسی دیگه نبردم تو همه ی عمرم مخصوصا وقتی کسی تاکید کنه که نگو. اما این مساله چیزی نبود که بشه مخفیش کرد. بهش گفتم فلانی کر.ونا داره و مراقب باشید و از منم نشنیده بگیرید چون مخصوصا تاکید داشتن که من خبردار نشم. اونم عادی برخورد کرد و چیزی نگفت و درمقابل اصرار من برای اینکه از من نشنیده بگیره گفت چشم... یه کم زیادی عادی برخورد کرد البته!

اوائلِ کلاس غیرحضوری بهتر بود. می فرستادم و زود چک می کرد و می گفت. حتی خودش گفت تو هر شب بفرست. برام چیزای دیگه هم می فرستاد ولی چیزای معمولی بود. اما کم کم دیدم یا دیر جواب میده یا جواب نمیده! خیلی دلخور و ناراحت بودم. خیلی زیاد! به خاطر درسم و اینکه دلم نمی خواست درجا بزنم. یه روز که داشتم با دوستم حرف می زدم گفت فلانی نکنه خودشم گرفته که کلاساشم کنسل کرده و اونجوریم عادی رفتار کرده! بهش پیام دادم و حالشو پرسیدم. یه صبح بارونی بود که جواب داد و در مقابل احوالپرسی من ویس داد و گفت که خودشم گرفته از یکی از بچه های شنبه که چند روز بعدش تستش مثبت شده. خیلی حالش بد نبود ولی خوب بالاخره بی تاثیر هم نبود... گفتم  هر کاری ازم بربیاد انجام میدم و بی تعارف بهم بگه. تشکر کرد و گفت اگر خودم نتونستم حتما.

شنبه ش کلاس مثلا انلاین گذاشت که ویس بفرستیم و چک کنه و همون موقع جواب بده تا مشکلاتمون رو حل کنیم. وقتی خوند حس کردم صداش کمی تغییر کرده. اخرش احوالپرسی کردم و گفت بهترم و گفتم که حتما غذای گرم بخوره. یادمه فردا شبش خودمون سوپ داشتیم و وقتی بالای سر قابلمه وایساده بودم همش به یادش بودم. فارغ از هر مساله ای خیلی سخته مریض شی و خودت باشی و خودت. تنهای تنها. اونم این مریضی که ناخوداگاه ترس هم با خودش داره و ادم نمی دونه چی در انتظارشه...

چند روز بعدش مجدد احوالپرسی کردم که خیلی دیر جواب داد ولی گفت خوب شدم دیگه. و گفت یه سر باید برم خونه و دو هفته دیگه کلاس حضوری نیست (منظورش ولایت بود). صدامم شنید و گفت بهتر شده. ولی خودم می دونستم اگر کلاس حضوری بود تا حالا یکی دوتا دستگاه دیگه تموم کرده بودم. یکی از مشکلات صدای من به خاطر شرایط محیط تمرینمه که دراصل مشکل صدا نیست مشکل ضبط هست. به خاطر این شرایط حال خوشی ندارم. خوب پیش نمیرم و این اذیتم می کنه. بماند که این همه تغییرِ حال و هوای اون منو تو برزخی انداخته که خسته م کرده دیگه... 

یه روز صبح بعد از مدتها تو ای.نستا باز دایرکت داد... تا حالا همچین پیامی ازش نداشتم! یکی از سخنرانیهای د.ه.لاکو.یی بود در مورد روابط و دوست داشتن و حس و اینکه نباید احساسات رو مخفی کرد و باید به زبون آوردش! حس عجیبی بود! می تونستم خودمو کنترل کنم و مثل دفعه های قبل نبودم و بیشتر به فکر فرو رفته بودم که چرا؟! پشت همچین چیزی منظوری هست یا نه! یه حال عجیبی بودم که تا حالا نداشتم... 

یه شب بعد از شنیدن صدام و گفتن نکته ها گفت هفته آینده باید برام با ویدیوکال بخونی... نمی دونم چرا از همون اول بابت این قضیه استرس نگرفتم در حالی که باید موضوع استرس برانگیزی باشه! می دونستم که این کار رو نمی کنم. من تو کمد تمرین می کنم و اونجا نوری نیست که بشه ویدیو کال کرد. روز کلاس از اول ساعتی که اعلام کرده بود آنلاین بودم با وجود تاریکی کمد روسری سر کردم و رفت تو کمد. کمی بعدش تماس گرفت. هر چی وصل می کردم نمیشد. خودمم می گرفتم نمیشد. خیلی زنگ زد و اخرش تو گروه گفت کسایی که نمیشه باهاشون تماس گرفت فرصت کلاس تصویری رو از دست میدن. بهتر! والا! من از خدام بود و چه خوب که مقاومت نکردم... بهش گفتم ویس بدید نمیشه. ویس داد با لحنی که اصلا باورش نکردم و دقیقا مثل کسی بود که داره فیلم بازی می کنه! ویس داد که اااا صفحه ت مشکل داره! ویسم میدم نمیاد! (خوب پس این ویست چطوری اومد که اینو گفتی؟!)

سه ساعت تموم من تو کمد بودم و همه ی سه ساعت رو مدام اعضای گروه رو چک می کردم و کسی آنلاین نبود! ولی وانمود می کرد بقیه هم هستن! باور نمی کنم چون هر چی چک کردم کسی نبود! یه جاش بین صحبتاش منو با بخش اول فامیلم خطاب قرار داد که کسی اصلا بهم نمیگه! و حتی می تونم بگم خیلیا هم نمیدونن. اما خیلی عادی منو خطاب قرار داد جوری که خودم در وهله اول اینقدر تعجب کردم که فکر کردم مخاطبش کسی دیگه ست! و در اخر گفت اگر وقت شد بین هفته باز میام سراغت برای صدات... 

تو این مدت سراغی از ش.بم نگرفتم چون خودش اونجوری برخورد کرد. فقط یه بار شهریه پرداخت کردم و فیشش رو براش فرستادم که یه احوالپرسی ساده کردم و تموم...

الان تو حالی هستم که اصلا حوصله ندارم. حال خوشی ندارم. خوب پیش نمیرم. مدام حسای بد میاد سراغم. به همه چی بدبینم... 

چیزی دیگه یادم نمیاد... خیلی وارد جزئیات نشدم... سعی کردم خلاصه بنویسم...