ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شاید مهم نباشه وسط این همه مشکل که آخر سالی ریخته سرم! اما پریشب خوابی دیدم که حس خوبی بهم داد...
خواب دیدم شرایطم مثل الان بود و این همه فاصله ای که افتاده بین ساز زدنم... گوشه اتاق خودم نشسته بودم رو زمین و رو به دیوار و ساز رو گذاشته بودم جلوم و بی دغدغه داشتم می زدم. مدتی گذشته بود و من متوجه هیچی نبودم... به خودم که اومدم مامان و اح.س.ان رو دیدم که بالای سرم وایساده بودن و با تعجب نگام می کردن... خودمم حواسم نبود که چقدر خوب و راحت زدم و یه قطعه رو بی نگرانی و با آرامش زدم. خیلی حس خوبی بود... درسته تو خواب بود اما بعد از بیداری هم حس خوبش باهام بود.
فقط خواستم بنویسم... همین...