براش اصراری ندارم. وقتی می بینم نمیشه، وقتی می بینم اون روز روزش نیست و اونشب شبش نیست. خیلی راحت اما مثل همیشه دلخور می ذارمش کنار. تا ببینم فرداش میشه کاری کرد یا نه. میشه یا باز نمی شه و باید چند روز سخت و بی حس رو بگذرونم.
دستام بی جون میشه و توان حرکت نداره. زور میزنم تا بشه. هنوز بعد از این همه سال علتشو پیدا نکردم. دنبالشم نیستم. چیکار میشه کرد...
این جور وقتا زدن بقیه رو یا می بینم یا میشنوم و همش به این فکر می کنم همه ی اینا شدنیه و می تونم انجامش بدم. کاری نداره. من بلدم. من می دونم دارن چیکار می کنن. فقط نمی تونم. من می دونم... من بلدم... من می فهممش... من حسش می کنم... من نشستم جای اونی که می زنه... منم دست دارم... منم دست دارم... ایناهاش اینم دستام...
بعد حرف ح.امد تو گوشم می پیچه که شما مثل فوتبالیستی هستی که بلده چیکار کنه اما پاهاش تو گچه و کنار زمین نشسته...
آره حال منم همینه. همین باعث میشه روزایی هم که خوبم چون ممتد نیست و روزای بد هم بدون اینکه بدونم کِی میان در ادامه ش تعقیبم می کنه، نتونم رو کارم متمرکز شم و به نتیجه مثبتی برسم. همه ی اینا باعث میشه انگیزه نداشته باشم. چون هر چقدر هم برای قطعه ای وقت بذارم و زحمت بکشم وقتی یه روز بد دارم و نمی تونم اجراش کنم حالمو می گیره و بهش حس بدی پیدا می کنم. از اجراش می ترسم. دیگه بهش اطمینان ندارم. وقتی نمیشه، وقتی واقعا نمیشه، وقتی دستام میشن دو تا تیکه چوب خشک بدون هیچ انعطافی، بدون هیچ قدرتی، خیلی حالم بد میشه.
قبلاها بیشتر زور میزدم اما الان راحت میذارمش کنار.
چقدر زدن راحته... چقدر ریز گرفتن و زدن ریتم های سریع راحته... چقدر نواختن مش.کات.یان و ار.دوان راحت و دل نشینه... اگه! اگه دستام یاری می کردن... اگه دستام به اختیارم بودن... اگه دستامم مثل روحم تشنه بودن... اگه باهام بازی نمی کردن...
چقدر قشنگه زدن. چقدر حس خوبیه وقتی بتونی و بدونی هر وقت بخوای میشه زد. هر وقت بخوای... هر وقت بخوای... هر وقت بخوای...هر وقت... هر وقت...
و من هیچ وقت این شرایطو نداشتم. نه ساله که حسرت می خورم. دقیقا شنبه میشه نه سال! کم نیستا!
بیست و شیش دی هشت.اد و پنج!
یه ریزمطمئن، یه تکیه محکم، یه پا.ساژ سریع، یه قطعه ممتد بدون سکته... اینا همه ی حسرتهای منن...
من می دونم... من بلدم... من می فهممش... من حسش می کنم... قطعه سخت نیست... مثل بقیه... مثل همه... همه ی اونایی که دوست دارن و دنبال می کنن و از پسش بر میان... منم می دونم... اینجا اینجوریه... اینجا باید سریع بشه... اینجا باید محکم باشه!... اینجا باید ملایمش کنم... اینجا ایست محکم داره! آهان بلافاصله شروع میشه... میرم و میرم تا تهش... ولی حقیقت اینه که هیچ وقت تا تهش نمیرم...
* فقط نوشتم. انتظار ندارم اتفاقی بیفته...
* این پست رو دوس دارم... خیلی...
* بی ربط: دیشب خواب دنیا رو می دیدم. بی اینکه بدونم کی قراره برگرده. امروز صبح که اومدم سرکار دیدم برگشته...