در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

22

مهم نیست که این عوضی دهاتی باز جیم زده و امروز نیومده سرکار. خدایا خودت شاهدی چقدر حرص می خورم و دم نمی زنم. خسته م یه مقدار... روحم خسته ست...
وای دیشب چه خواب چرتی دیدم! تازه به نظرم تو خواب خیلی هم صبور شده بودم که همچین چیزایی می دیدم و دم نمی زدم و راحت قبولشون می کردم. دیدن یه مرد با همچین شرایط و مشکلات روحی خیلی تحمل می خواست.
پریروز و دیروز دو تا فال حافظ گرفتم که خیلی خوب بودن. گفتم به نیت این روزای عزیز.
خدا میدونه چقدر دلم می خواد زنگ بزنی و حرف بزنی و از مِن مِن کردنت تو دلم بخندم. اما واقعا ترجیح می دم همچین اتفاقی نیفته. من نمیتونم با وجدان ناآروم خوش باشم...

21

خانم سین برای خودش آدم عجیبی ست! خانم سین یک کارهایی تا الان نکرده که هر بچه دبستانی این روزها انجام می دهد. خانم سین حتی به شهادت آن نامردی که آن همه زجرش داد آدم خاصی ست. آدمی که با آن همه احساس قلنبه شده خیلی خوددار است و شاید، شاید که نه! قطعا به نظر می آید با یک تکه سنگ در دل بیابان هیچ فرقی ندارد.خانم سین هیچ وقت دلش نمی خواهد خودش را به کسی تحمیل کند. خانم سین آنقدر جوانب هر مساله ای را می سنجد که خودش آن وسط له میشود و پرت میشود یک گوشه. خانم سین بیچاره آنقدر سکوت می کند که شاید خیلی از آتشها را هم خاموش کند. خر که نیست! می فهمد احساس یک مرد را. آن هم نه به تجربه، به حکم غریزه! خانم سین هنوز هم یک چیزهایی را باور دارد عمیقاً، حتی اگر دیگران ازش گذشته باشند و یا یادشان رفته باشد. خانم سین معنی نگاهها را می فهمد. خانم سین لرزش صدای یک مرد را می فهمد. خانم سین نگاههای معنی دار را می فهمد. اما حالا جریان چیست که هیچ کدام عاقبتی ندارد، این را نمی داند!
خانم سین نه روانشناس است نه تحلیل گر رفتار اما به نظرش شاید یک زن با هزار کمبود توی زندگی بتواند مخفی کاری کند و به قول معروف دم نزند و تازه همه چیز را هم عادی جلوه دهد اما یک مرد هیچوقت نمی تواند! به نظر خانم سین مردی که توی زندگیش مشکل دارد و از حمایت زنش برخوردار نیست خیلی تابلو است. به نظر خانم سین مردها خیلی ساده تر از آنند که می نمایند. این را ماجرای قبلیش هم ثابت کرد. نظریه اش درست است. مردی که دلش گرم باشد کمتر حرف می زند... کمتر بروز می دهد... کمتر خود نمایی می کند... کمتر به دنبال ثابت کردن خودش است... اصلا شک نمی کنی که مجرد است یا متاهل! داد می زند! اما اگر شک کردی مردی تنهاست یا شریکی دارد و بعد فهمیدی تنها نیست قطعا بدان تنهاست... خانم سین چه افاضاتی می فرماید امروز...

20



خانم سین بی نوا دلش می خواد مثل ولادت امام رضا که کاملا بی منظور یه اسمس تبریک فرستاد و دو تا جواب گرفت یه اسمس تبریک برای این عید بزرگ بفرسته. اما... بازم پا رو دلش می ذاره...

خانم سین بی نوا باز داره خوابهای چرت و پرت می بینه. دیشب خواب دید حامد داشت یه ساز کوک می کرد و بعد در جواب یه سوال خیلی بی ربط ادامه داد که داداشش به خواست خودش داره همین شنبه از زنش جدا میشه... خانم سین الان که بیداره می گه به جهنم! بمیره هم برام مهم نیست...

19


یه چیزایی هست که نمیشه گفت... که نمیشه نوشت. اوائل یادمه براش نامه می نوشتم. بعضیهاشو نگه می داشتم و خیلیهاشم مینداختم دور. یادمه وقتی از خدا می گفت محو می شدم. اما نه محو اون... محو حرفاش... یادمه یه بار اونقدر مشغول شدم که داشت دیرم میشد و نزدیک بود به اتوبوسم نرسم. یادمه خودش یهو پاشد و گفت پاشو دختر برو اصلا نمی دونم این کلاس شد کلاس خداشناسی یا موسیقی!
خدا کنه ذهنمو نخونه. خدا کنه نفهمه چه حسی دارم. اصلا خدا کنه من راجع بهش اشتباه کرده باشم... اما واقعا میشه؟! میشه اشتباه باشه؟!... خدایا آرزومه یه بار یه چیزی رو واضح و بی ابهام بفهمم...

18


یهو چه بی مقدمه بعضی چیزا تموم میشه. دوم آبان که رفتم کلاس اصلا فکر نمی کردم این همه فاصله بیفته و دیگه خبری نشه. یه وقتایی می گم نکنه من باید بی خیال موسیقی شم! آخه چقدر ازش ضربه بخورم؟! اما یادمه خودش بهم گفت این چه حرفیه؟!‌ هر چی خدا بیشتر سر راهت مشکل بذاره یعنی بیشتر دوستت داره. گفت اگه این مشکلات برات پیش نیومده بود تو الان اینجا نبودی. راست میگه اما می ترسم کم بیارم.
وقتی یه بار بهش گفتم حرفامو به کی بگم گفت به خدا. گفتم یه وقتایی آدم دلش می خواد با یه آدم حرف بزنه. گفت به من بگو... اما دیگه الان خودشم نیست. یعنی سعی می کنم ازش دور بشم. به خاطر خودش. نه خودم. چون دلم نمی خواد زندگیش به هم بریزه. دلم نمی خواد بیفتم وسط یه زندگی. خودم تنهام خیلی هم بهش احتیاج دارم اما شرایط اون شرایط خاصیه. در مقابل همه ی محبتهاش باید سعی کنم سرد باشم. سرد باشم در حالی که از درون دارم می سوزم. به قول مامان که می گفتن اگه واقعا منظوری داشته باشه با این کاراش پیش خودش میگه عجب دختر خنگیه که هیچی متوجه نمیشه. اما من هم به خاطر تجربه تلخ گذشته م نمی تونم مطمئن باشم و هم به خاطر شرایط خاص خودش. دارم می ترکم از اینهمه ابهام. باور کنید منم آدمم. منم احساس دارم. دلتنگ میشم. دل می بندم. اسیر میشم.