در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

در ابهام

دیگه ابهام مهم نیست. هر چی خدا بخواد همون میشه. من راضیم.

43

وای که چقدر امروز کار داشتم از وقتی اومدم تا همین الان پشت سر هم کار داشتم. البته دروغ چرا روزایی که کارم زیاده رو دوست دارم چون فکر و خیال کمتر میاد سراغم. یعنی وقتشو نمی کنم.
دیشب خواب حامد رو دیدم. نمی دونم اصلا معنی داره یا نه. واقعا برام مهم هم نیست. دیدم که برگشتم آموزشگاه. سر کلاس و کنار دستش نشسته بودم. مثل اون وقتا. اصلا یادم نمیاد سر چی حرف می زدیم اما یه نفر کنارم بود که وقتی باهاش حرف زدم دستمو گرفت و منو بوسید. خیلی بهم برخورد. پاشدم و با عصبانیت راه افتادم. نمی دونم اون آقا کی بود اما حامد جای اون می دوید دنبالم و عذرخواهی می کرد. یادمه بهش گفتم من 60تومن پول دادم و می ذارم باشه تا هر وقت خواستم بیام سرکلاس و اونم گفت منم می ذارمش کنار. یعنی باهات حساب نمی کنم.
واقعا حالم از همشون به هم می خوره. تحمل خنده هاشونو ندارم. هی روزگار...

42

امیدوارم هر اتفاقی بیفته بتونم با یه لبخند ازش بگذرم...

41

نه می خوام تو رو با اون مقایسه کنم و نه حس الانمو با گذشته... می دونی، گذشته خوب نبود... خیلی اذیتم کرد... ازم یه تیکه سنگ سرد و سخت ساخت... اما تو فرق داری. نمی گم بهترینی، نمی گم بی نقصی اما متفاوتی.
نمی دونم راجع به من چی فکر می کنی و چه حسی داری. نمی دونم چه دیدی به من داری. نمی دونم در نظرت چه جور آدمی هستم. نمی دونم از دل و حس من خبر داری یا تو هم همونجوری منو می بینی که نشون می دم... نمی دونم اما امیدوارم یه روزی یکی پیدا شه که بفهمه درون من اونقدرا هم سرد و آروم نیست...

40

واقعا نمی دونم چی شد که من تنبل تصمیم به این سفرها گرفتم... هنوزم باورش برام سخته که یهو تصمیم گرفتم هر هفته اینهمه راه رو بکوبم و برای سه ساعت کلاس این همه سختی بکشم. می تونم بگم جز تقدیر و قسمت چیز دیگه ای نبود... شاید باید یه جای خودمو نشون می دادم... شاید نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد...

39

نمی دونم عمر اینجا چقدر باشه. نمی دونم میاد روزی که اینجا رو برای دوستام علنی کنم یا نه.
خدایا وقتی خوب فکر می کنم می بینم تو اون چیزی رو برام می خوای که بهترینه. اینو واقعا بهش ایمان دارم. هر چی یاد گذشته م میفتم بیشتر این مساله تو ذهنم جون می گیره. خوشحالم که به حرفم گوش نکردی. الانم دوباره اسیر شدم. نمی دونم شاید. شایدم نه اما بازم می خوام کمکم کنی و اون چیزی رو برام مقدر کنی که بهترینه. اگه اشتباه فکر می کنم خودت متوجهم کن. فقط تو رو به بزرگیت قسم نذار مثل اون دفعه این همه زجر بکشم. اگرم آره که آره...