ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
آقای میم اگر چیزهای جدیدی به متدت اضافه شده چرا فقط خانم سین باید بیاید و آنها را بیاموزد؟! مگر مربی قبلی خانم سین که قبل از او هنرجویت بوده اولویت ندارد! حالا اولویت هیچ! اصلا خبرش کرده ای؟! نه! خانم سین می داند که نه. چون احوال او را هر بار از خانم سین می پرسی...
با همه ی این احوالات خانم سین خسته است... اگر حرفی نزنی... اگر اینبار حرفی نزنی دیگر به هیچ بهانه ای نمی آید... کاش بدانی...
خانم سین دارد سعی می کند بهار را مزمزه کند... طعم ترش و شیرین ملسش را بچشد و در خاطر نگه دارد... خانم سین می خواهد بعد از سالها بهار زیبایی را برای خودش بسازد... نمی داند تو چه نقشی داری... اما اگر پررنگ نشوی پاک خواهی شد... این را واقعا بدان...
خدایا چه جوری ازت تشکر کنم بابت بهار به این زیبایی...
خدایا به خودم می بالم که همچین خدایی دارم که خالق بهاره...